50

50


۵۰

اما حالا که هر دو بالش کامل باز شده بود

چیزی فرا تر از باور من بود

سام آروم گفت 

- تا وقتی اینجایی یعنی جز افراد منی ... پس... جایگاهتو... بدون...

با این حرف از زمین بلند شد

محو حرکت اون بال های بزرگ و سفید بودم و صدای سام تو گوشم اکو میشد

جز افراد منی ...

جز افراد منی ...

سام تو آسمون گم شد

اما من هنوز خیره به جای خالیش بودم.

با وجود همه این اتفاقات،

با وجود رفتار پر تکبر سام

اما قلبم به طرز عجیبی پر از شعف بود.

انگار داشتم رویامو زندگی میکردم .

رویای همیشگی من به حقیقت تبدیل شده بود

این دنیا چیزی که همه میدیدن نبود ...

با حس حضور کسی پشت سرم آروم برگشتم

آترین پشت سرم ایستاده بود

دیگه خبری از آتیش دورش نبود.

غمگین نگاهم کردو گفت 

- ببخشید ساتی من فکر نمیکردم ورودت با اینجا برات انقدر دردسر داشته باشه.

نمیدونستم چی بگم.

باهاش موافقت کنم یا بگم نه! 

من از دونستن حقیقت راضیم.

نگاهم تو صورتش چرخید

واقعا آترین هم یه فرشته بود؟!

با اون بالهای آتشین و آتیش دورش؟

یهو یاد سارا افتادمو نگران گفتم

- سارا کجاست؟ حافظه اش رو پاک کردین؟

آترین سر تکون داد

نفس آه مانندی کشیدو گفت

- سام حافظه خواهرتو پاک کرد و اون جیزی از امشب یادش نیست. تو ذهنش گذاشته تو یه هفته رفتی ماموریت و نیستی. اینجوری میتونی اینجا باشی و رو پروژه کار کنی .

- اگه کسی دیگه به خونه ما حمله کنه چی؟

- اون حمله بخاطر تو بود. تو دورت انرژی زیادی از دنیای ما وجود داره و شیاطین دنبال مکیدن این انرژی هستن

بدنم مور مور شد و گفتم

- چرا ؟

- نمیدونیم دقیق شاید چون پیش ما بودی. هر کسی تو مرکز کوازار قرار بگیره سطح انرژی دورش زیاد نیشه اما انرژی دور تو متفاوته... انرژی ماست ...

دهنم باز و بسته شد

یاد اون بازی عجیب و اون اتفاق افتادم

وقتی یهو وارد اون دنیای پر از ابر و مه شدم 

نکنه بخاطر اون اتفاق سطح انرژی من رفته بالا

به آترین نگاه کردم.باید بهش میگفتم 

اما قبل من گفت

- انرژی ما به شیاطین قدرت میده . اونا خیلز کندن اما با انرژی ما سرعت بیشتری میگیرن.

- آره خیلی کند بودن انگار نمیتونستن تکون بخورن

آترین سر تکون داد.اشاره کرد بریم سمت عمارت و گفت 

- تو چطور از پس اونا بر اومدی؟ 

- با یکم دفاع شخصی و جریان برق

- خیلز جالب بود من نمیدونستم جریان برق چنین قدرتی رو شیاطین داره

بی رمق خندیدمو گفتم

- منم نمیدونستم شانسی فهمیدم 

به پله های عمارت رسیدیمو گفتم

- اصلا چرا شیاطین از اون کوازار ها رد میشن و میان اینجا؟ شما اصلا چرا رو زمین هستین ؟ 

به آترین نگاه کردم

اما اون نگاهم نکرد و گفت

- بیا بریم بالا ... اینجا چندتا اتاق استراحت هست .

خبری از بنیامین و رابین نبود

از پله های سالن بالا رفتیم و گفتم

- الان که من همه چیو فهمیدم . چرا اینو مخفی میکنی؟

از طبقه دوم بالا رفتیم و آترین گفت

- مخفی نمیکنم. اجازه ندارم در موردش حرف بزنم. باید سام خودش بیاد و بگه

- تو هم زیر دست سامی؟.آترین فقط سر تکون دادو گفتم

- بقیه سرباز هاش کجان؟ واقعا ۲ میلیون سرباز داره؟

آترین آروم خندید 

تو راهرو طبقه دوم یه درو باز کردو گفت

- ساتی ... سام خیلی بیشتر از ۲ میلیون فرشته زیر دستش هستن 

یهو مکث کرد 

غم کل صورتشو گرفتو گفت

- البته ... بودن ...

کنار ایستاد 

به اتاق اشاره کردو گفت

- اینجا استراحت کن تا سام برگرده. برگشت برات بقیه چیز هارو توضیح میده و لطفا ...

مکث کرد

نگاهمون گره خوردو گفت

- لطفا انقدر با سام بحث نکن...

این جمله رو طوری گفت که انگار من مقصرم 

اخمم تو هم رفت

دستمو به سینه زدم و گفتم

- من که نمیتونم از حقم بگذرم و حرفمو نزنم ؟

آترین نفس عمیق آه مانندی کشیدو گفت

- باشه ... هر جور راحتی ... اما فقط یادت باشه کسی که داری باهاش بحث میکنی تو کنترل خشمش زیاد خوب نیست و خب ... خشم کسی که نگهبان ارواح شیطانیه ، مسلما زیاد جالب نیست

با این حرف برگشت سمت پله ها.بلند پشت سرش گفتم

- میخوای بگی تو عصبانیت ممکنه به من صدمه بزنه؟

آترین بدون نگاه کردن به من گفت

- نه ... خیلی بد تر از اون...

تنم یخ شد

جدی داشت میگفت

آترین از زاویه دیدم خارج شد

اما بلند گفت 

- یکم استراحت کن ساتی... سام الان میاد ...

Report Page