50

50



#عشق_سخت 

#۵۰

دو ساعت ؟ جدی که نمیگفت؟

هیچ مرد عادی و سالمی دو ساعت یه رابطه اش طول نمیکشه.

تهش ۲۰ دقیقه ...

اما انگار فکرم اشتباه بود

ناله هام جیغ شده بود

پاهام شل شده بود

سه بار شاید ارضا شده بودم

اما بی فایده بود

مهرداد هیچ تغییری نکرده بود

یهو خودشو بیرون کشید

فکر کردم تموم شد

اما خودشو به پشتم فشار داد

جیغ زدم نه نه ...

اما مهرداد توجه نکرد

دستمو پس زدو گفت 

- این تنبیه دیبا... یادت که نرفته. خودتو شل کن‌

نالیدم اما آخر مهرداد خوشو واردم کرد

خوشبختانه اینبار با چند تا ضربه ارضا شدو خودشو داخلم خالی کرد

اما من واقعا جونم ته کشیده بود

مهرداد با وزنش خودشو رو من رها کرد

چند دقیقه رو تخت دراز کشیدیم 

بلاخره مهرداد بلند شدو خودشو بیرون کشید

ضربه آرومی به باسنم زدو گفت

- چه سرخ و سفید شدیه . تا فردا بمونه کلی کار دارم با هات

به سختی بلند شدم‌. 

مهرداد چند برگ دستمال کاغذ بهم دادو گفت 

بزار پشتت کم کم نشتی میدی .

دستمالو گرفتم. خودمو تا حدودی هشک کردمو لباس پوشیدم

پشتم انگار پاره شده بود

چند برگ پشتم گذاشتمو بعد شورت پوشیدم. 

لباسام تنم بود و زود مرتب شدم

مهرداد هم خودشو مرتب کردو گفت

- فردا برنامه ات چیه؟

- خیلی شلوغه

دروغ گفتم

باید زمان میگرفتم تا فکر کنم

مهرداد گفت

- مهم نیست چقدر شلوغه جواب منو بده

به سمت در رفتو گفت

- بیا بریم تا دیر تر از این نشد برسی خونه

پا تند کردم

 همین الان دیر بود.

از پله ها پائین رفتیم

دور استخر محمد با یه دختر با موهای شرابی تو بغلش نشسته بودن.

با دیدن ما نیشش باز شد 

دختره با اخم به مهرداد نگاه کردو نگاهشو گرفت

من اما به هیچکس نگاه نکردم رفتم سمت ماشین مهرداد

اومدیم از بس استرس داشتم با ماشینا توجه نداشتم

پشت سرم یکی از پسرا گفت

- خوش میگذره . یکی دختر میاره یکی دیگه میبره

مهرداد گفت

- به برزو بگو من یه مدت نیستم رو من حساب نکنه

هیچکس چیزی نگفت

مهرداد دزدگیر ماشینو زدو قفلش باز شد

من رفتم بشینم که محمد گفت

- مهرداد، دیبا قرار بود بیاد پارتی آخر هفته

فقط شنیدم مهرداد گفت

- بیخود 

اما بعدش سوار شدمو در ماشینو بستم

ادامه بحثو نشنیدم

مهرداد با اخم اومد سوار شد 

راه افتادو گفت

- باورم نمیشه دختری که انقدر میفهمه برای نیازش باید بره پیش مشاوره ، انقدر احمق باشه که بره گروه سکس چت و پارتی bdsm یه عده غریبه

سرم پائین بود

مهرداد گفت

- دوست داری بری؟ باشه . برو اما با یه نفر که میشناسی. اعتماد داری

پشت چراق قرمز ایستادو گفت

- حتی با منم نباید بری! میفهمی دیبا حتی من؟

فقط شوکه نگاهش کردم که گفت

- آدما که مست میکنن دیگه هیچی حالیشون نیست دیبا. مهمونی bdsm پره مردو زن مسته. خود من سگ مستم . میفهمی چی میگم ؟ 

آروم گفتم

- فهمیدم. اشتباه کردم‌

پوزخندی زدو گفت

- خیلی اشتباه کردی. هروقت هرزه شدی زیر صد تا نرد خوابیدی بعد پاشو برو پارتی bdsm .

لب هامو فشردم و چیزی نگفتم

مهرداد پشت چراغ بعدی ایستادو گفت

- دیبا ... پریودت کیه؟



♣️👇♣️👇♣️👇

آروم نشستم که کیوان گفت

- من دوست دارم برام لباس های متنوع بپوشی. خودم برات هر مدل لباس خواب بخوای میگیرم اما ترجیح میدم خودتم سوپرایزم کنی.

سکوت کردمو به صورتش نگاه کردم

داشت منو نگاه میکرد اما انگار تو افکارش بودو گفت

- دوست ندارم کار کنی، تو خونه میخوام تمام وقت در اختیار من باشی. هر لحظه خواستم در اختیارم باشی. هر جا که خواستم .

بازم فقط نگاهش کردم

دستی تو موهای پر پشتش کشید

بلاخره به چشم هام نگاه کردو گفت

- قراره زنم بشی پس بزار رک بهت بگم نگار ... من همه جور رابطه ای دوست دارم... خیلی راجع بهش خوندم که چطوری باشه تا تو هم اذیت نشی ...

از سکوتم خوشش اومد

لبخندی زدو گفت

- پاشو بیا اینجا ببینم

ادامه در فایل رمان #نگاریسم موجود در کانال 👇👇👇 کافیه کلمه فایل سرچ کنین👇👇👇👇

https://t.me/joinchat/AAAAAD_rpzHswN6JkSFWkg

پارت واقعی از رمان واقعی #نگاریسم بدون سانسور


Report Page