50

50


آه غلیظی کشیدم که زیر لب جونی گفتو شروع کرد به بالا و پایین کردن .


توی اوج لذت بودمو با تمام وجود میخواستم این حس تموم نشه !


لوکاس اون حجم از مردونگشیو تا انتها داخلم فشار میداد و با شهوت سینه هامو فشار میداد و نفس های کشدارشو روی گردنم حس میکردم .


صدای ناله هام‌تمام فضای اتاق رو برداشته بود و خیسی بین پاهامو کاملا حس میکردم .


چند دقیقه ای نگذشته بود که لوکاس آه مردونه ای کشید و بعد از چندتا ضربه خودشو ازم بیرون کشید .


از روم بلند شد و کنارم دراز کشید .

نفسشو محکم بیرون دادو خمیازه ای کشید .


مبخواستم خودمو تو بغلش جا کنم اما خجالت میکشیدم جوری رفتار کنم که انگار هیچ خیانتی نکردم


بالش زیر سرشو درست کرد و کمی خودشو بهم نزدیک کرد .


دستشو دور کمرم حلقه کرد و از پشت بغلم کرد .


نفس راحتی کشیدمو اشکی از گوشه چشمم چکه کرد !


عطر لوکاس رو با تمام وجودم حس می‌بلعیدمو دلم نمیومد تو بغلش بخوابم .

باید از تک تک لحظه هایی که توی بغلش بودم لذت میبردم .!


توی فکر بودم که بوسه ای به گونه ام زد و بعد از چتد دقیقه ای روی از صدای نفساش فهمیدم که خوابیده .


بقدری امروز خسته شده بودم که نفهمیدم کی پلکام سنگین شد و خوابم برد .


با احساس کشیده شدن موهام چشمامو به سختی باز کردم .


با دیدن دوتا دست که دور کمرم حلقه شده بود موهامو از زیر لوکاس بیرون کشیدمو به طرفش چرخیدم .



خیلی آروم و بیصدا خوابیده بود و توی بغلش قفل شده بودم !


آروم از حصار دستاش بیرون اومدمو به سمت پذیرایی رفتم !


 گوشیم رو از توی کیفم برداشتمو به اتاقم برگشتم ‌.


رمز گوشیمو باز کردمو چندتا عکس

 از زاویه های مختلف از لوکاس گرفتم.


لوکاس چندتا تکون خورد که سریع گوشیمو قایم کردمو به سمت کمدم رفتم .


یه تاپ سفید با یه شلوارک کوتاه پوشیدمو به آشپزخونه رفتم .


دو تا تخم مرغ و یدونه فلفل دلمه از یخچال برداشتمو نون تست رو توی تستر گذاشتم .


مشغول خورد کردن فلفل دلمه ای ها بودم که سنگینی نگاه لوکاس رو روی خودم حس کردم .


نگاهش نکردمو به کارم ادامه دادم که گفت:

_هیکلت قبلنا بهتر بود یکمی لاغر شدی


+ مهم نیست برام .


_ جالبه واقعا !!


+چیش جالبه ؟!

فلفل دلمه ای ها رو تو تابه ریختمو با ادویه کمی تفتشون دادمو تخم مرغ رو داخلش زدم 


پوزخندی روی لباش نشست و گفت:

_این که تو به هیکلت اهمیت نمیدی ، بلاخره برای جذب موقعیت های بهتر لازمت میشه .


از تنه ای که بهم زد بغضی توی گلوم نشستو با اعصبانیت گفتم :

+‌ قبلن هم بهت گفتم الان هیچ حرف و توضیحی برای اتفاقی که بینمون افتاد و جدا شدیم ندارم اما یه روزی که دیر هم نیست همه چیزو ....


نزاشت حرفمو کامل کنمو باصدای بلند لحنِ جدیی گفت :

_ من بازیچه دست تو نیستم ، همین امروز باید همه چیز بین ما مشخص بشه .


بدون توجه به حرف لوکاس تخم مرغ ها رو توی پیش دستی ریختمو روی میز گذاشتم که لوکاس کفری کل میزو روی زمین انداخت . 


با صدای شکستن بشقاب ها و گلدونی که روی میز بود هین بلندی کشیدم ...


قبل از این که واکنشی نشون بدم لوکاس دستشو دور مچم حلقه کرد و منو پشت سر خودش به سمت پذیرایی کشوند .


چهره اش عصبی بود و رگ های گردنش کمی متورم شده بود .


از این تغییر رفتارش شوکه شده بودمو نمیدونستم چی بگم یا چیکار کنم ...


با قدم های بلند حرکت میکرد و منو پشت سر خودش میکشید .


روی مبل دونفر انداختتمو کنارم نشست .

 


چهره اش کاملا جدی و عصبی بود و اخمی بین ابروهاش نشسته بود


_خب لورا تو دو راه بیشتر نداری یا همه چیزو برام تعریف میکنی یا زنگ میزنم به تامو میخوام بیاد اینجا تا بگه چی شد اومد بین رابطه ما !!


+لوکاس خواهش میکنم از اینجابرو !


اعصبانیتش بیشتر شد و گفت :

_معلومه که میرم اما وقتی که فهمیدم تو چرا بهم خیانت کردی !


+من فعلا جوابی ندارم .


پوزخند صدا داری زد و گفت:

_مگه میشه مثل یه هرزه رفتار کنی و دلیلی نداشته باشی .

Report Page