50

50


دانیال دستمو محکمتر گرفتو داشت فشار میداد دیکه داشت دردم میکرفت  

اروم زیر گوشش گفتم  

+....دانیال دردم گرفت دستمو ارومتر بگیر  

این اولین روبرویی من باسیاوش بعد نامزدیم با دانیال بود  

توچه شرایطی باهم روبرو شده بودیم  

سیاوش کنار من با فاصله یه صندلی نشسته بود  

طبق عادت همیشه باهام دست اد و گفت  

+...خوبی صحرا؟توکی فهمیدی ؟ دانیال بهت خبر داد؟  

-... نه منم یک ساعتی میشه فهمیدم خاله بهمون گفت  

سیاوش کالفه سرشو به سرامیکای پشت سرش تکیه دادو گفت  

+...چقدر بهش گفتم دایی شماارث حمله قلبی دارین چربی نخور انقدر حرص و جوش  

نخور مگه گوش میکرد  

دانیال همچنان دست منو گرفته بود و چیزی نمیگفت

تواین شرایط دانیال هیلی بیشتراز سیاوش به من احتیاج داشت  

+...دانیال خوبی ؟ میخوای برم واست اب بیارم ؟ 

-...نه تو کنارم باشی کافیه  

+...نگران نباش همه چی درست میشه  

-....این دنیا چیه که این ادماانقدر بخاطرش حرص میخورن ؟ وقتی از فردای خودشن  

خرندارن چطوری میتونن تا صدسالگیشونم برنامه بریزن ؟ چطوری میتونن همو  

ناراحت کنن ؟گه میدونن که ردا زنده هستن یا مرده ؟ 

+...هیچکس از فردای خودش خبرنداره دانیال ولی همه مابه امیدزنده هستیم  

-..چه زندگی ایه؟دیشب وقتی رسیدم بعداینکه تو شب بخیر گفتی تشنم شد رفتم اب  

بخورم دیدم بابا اومده توسالن دستش رو  

قلبشه نفسش باال نمیاد نمیدونی چه حالی شدم صحرا !هول شده بودم حتی اسممم  

فراموش کرده بودم ازاونور مامان نشسته بود  

جیغ میکشید تازنگ زدم به اوژانس اومد و بردنش دنیا رو سرم اوار شد

برای خرید فایل کامل رمان صحرا به قیمت ۱۵تومان میتونید به آیدی زیر پیام بدین 

https://t.me/SJo_sara


💛❤💗💚💜💙

Report Page