498

498


حتما اول پارت دیروز رو بخونین 💜


#زندگی_بنفش 

#۴۹۸

چشم هام‌گرد شد 

اما نمیتونستم جلو خنده ام رو بگیرم

نیما گفت

- چی شده؟

برگشتم سمتش و در حالی که سعی میکردم نخندم گفتم

- بابات افتاد ... از رو همون تخته 

نیما منفحر شد اما لبشو گاز گرفت نخنده و صورتش سرخ شد 

من سریع پریدم از حمام بیرون‌

در حالی که داخل لپم رو گاز گرفته بودم نخندم رفتم تو اون اتاق 

اما با دیدن پدر نیما که پائین تخت نشسته بود و جا سیگاری و سیگارش پخش زمین بود برگشتم

چون هی خنده ام میگرفت یاد دیشب میفتادم

دوتا زدم به صورتم تا نخندم و رفتم داخل 

نگران گفت

- وای بابا چی شده ؟

بابای نیما گفت 

- هی به خانم گفتم این تخت قدیمیه بندازیمش بیرون! گفت یادگار مادرمه !

بلند داد زد 

- بیا اینم یادگار مادرت خانم ...

نیما اومد تو قاب در 

صورتش سرخ بود همچنان 

تا دیدمش اخم کرد 

اما با اخم نیشش باز بود

اون تو کنترل خنده اش موفق نبود 

با حرارت گفت 

- چی شده؟

اومد به پدرش کمک کنه تا بلند شه که پدرش دادش رفت هوا 

صدای گریه امیسا اومد

دوئیدم پیشش و اونجا یکم خندیدم

واقعا شرمنده بودم

بنده خدا افتاده

داغون شده 

بعد من خنده ام میگیره

اما دست خودم نبود

تخت رو میدیدم

یاد شب میفتادم که لخت قل خوردیم زمین 

و نیما هم بیخیال نمیشد

برای همین خنده ام میگرفت

امیسا رو بغل کردم

مادر نیما از پائین پله ها نگران میگفت چی شده 

نمیتونست پله هارو بیاد بالا

رفتم پائین و گفتم

- بابا از رو تخت اتاق آخری افتاد ...

- ای وای ... باز رفت سر اون پنجره سیگار بکشه !

لب گزیدم

کی بود میگفت کسی نمیاد تو این اتاق 

نیما کمک کرد باباش لنگان لنگان بیاد پائین و گفت

- ما بریم بیمارستان . فکر کنم پای بابا شکسته 

مادرش شوکه گفت 

- وای ! مرده حسابی ! سیگار کشیدن سر صبحت چیه ! 

پدر نیما هم شاکی گفت

- من به تو نگفتم اون تخت رو بندازیم دور ؟ داغونه ! موریانه زده! تو هی گفتی یادگاریه ! 

لب گزیدم

به نیما نگاه کردم

اونم 

سرخ شده بود نخنده 

پدرش رو گذاشت رو کاناپه و گفت

- حالا دعوا نکنین من برم لباس بپوشم

با این حرف پا تند کرد رفت از پله ها بالا 

منم پشت سرش رفتم قبل اینکه اینجا سوتی بدم


صدای قفل شدن در از پشت سرم اومد و از جا پریدم‌

متئو دستشو از روی دکمه قفل روی میزش برداشت و تکیه داد به صندلیش 

نگاهش رو تنم بالا و پائین شد و گفت

- گزارش جلسه رو آوردی؟

سر تکون دادم و به سمتش رفتم

هیچوقت من وارد اتاقش میشدم درو قفل نمیکرد

برگه هارو کنار متئو رو میزش گذاشتم و طبق عادت کنارش ایستادم تا توضیح بدم که دستش رو باسنم نشست

جا خوردم 

به صورت متئو نگاه کردم.کاملا جدی بود و گفت

- میشنوم

با تردید برگه ها رو جا به جا کردمو با صدای لرزون شروع کردم به توضیح دادن که متئو دستشو دورانی رو باسنم تکون دادو برد در حالی که حرفمو تائید میکرد دستشو برد زیر دامنم .

ادامه در پارت ۱۱ و موجود در کانال رمان ممنوعه و هات #ساحل به اسم #رئیس_پردردسر 

رابطه ای هات و ممنوعه 

با هشتک #رئیس تو کانال بخونید 👇👇

https://t.me/holo_tel/5487


https://t.me/holo_tel/5487

Report Page