495

495


#زندگی_بنفش 

#۴۹۵

با چشم های گرد نگاهش کردم که گفت 

- ما دوتا یه کار نا تموم داریم 

در اتاق رو آروم بست و گفت 

- بدو ... اونجا ...

به اتاق انتهای راهرو اشاره کرد 

آروم گفتم

- خونه خیلی ساکته تابلو میشه 

دستشو گذاشت پشتم منو برد سمت ا ن اتاق و گفت

- صدا از این بالا که نمیره پائین 

در اتاق رو باز کرد 

رفتم تو و برق روشن کردم

این اتاق یه تخت یه نفره قدیمی داخلش داشت 

رو به نیما جرخیدم گفتم

- نشکنه این تخت

میخواستم بگم تحمل وزن دوتامون رو داره!

اما نیما فرصت نداد 

لبمو بوسید 

منم همراهیش کردم و عقب عقب رفتم سمت تخت 

نیما بلوزمو داد بالا خواست بیرون بیاره که سرمو عقب بردم و گفتم

- نه ... بزار تنم باشه یهو شاید چیزی شد 

نیما پتوی رو تختی تخت رو کنار داد و گفت 

- هیچینمیشه زودی لخت شو برو زیر پتو 

شاکی گفتم 

- نیما بچه تو اون اتاقه ما اینور کامل لخت شیم؟

رفت سمت در.در رو قفل کرد و گفت

- بدو بدو بدو 

آهی کشیدم و لخت شدم

یهو کلید میکرد بیخیال هم نمیشد 

رفتم زیر پتو 

نیما هم با من اومد و زود اومد روم

تخته جیر جیر میکرد 

خندمون میگرفت از صداش 

نیما هم بیخیال معاشقه قبل سکس نمیشد 

دیگه منم خودمو زدم به بیخیالی حداقل لذت ببرم جای حرص خوردن 

وسط کار تخت یه صدا بد داد 

ترسیدم و گفتم 

- بریم پائین ؟ 

نیما اما ادامه دادو گفت 

آخرشه ...

دوباره تخت صدا داد 

مثل صدا شکستن جوب 

از این تخت چوبی قدیمیا بود 

اومدم بگم نیما باقیش پائین 

اما یه سمت تخت سقوط کرد پائین و دوتائی با پتو پرت شدیم پائین

تو اون حالت 

وسط کار 

با پتو 

کف اتاق بودیم 

کفه تخت از دو سمت پایه شکسته بود و تخت شده بود سرسره 

نمیشد آدم نخنده 

نیما اما پر رو با خنده گفت 

- جای حساسیه نمیشه کات داد 

خنده ریز ریز من بند نمی اومد 

نیما هم همینطور که آروم میخندید کارو تموم کرد و بغلم کرد .با خنده گفتم 

- این خنده دار ترین سکس ما بود 

خندید و گفت 

- آره ... حالا تخت چکار کنیم 

هر دو به تخت نگاه کردیم و گفتم

- بهت گفتم میشکنه ها!

- نفوس بد زدی

از این حرف زدم به باسنش که اخم کرد

با خنده گفتم

- حساس شدی جیگر ؟ 

هم خنده اش گرفته بود

هم اخم داشت 

دستشو رو باسن من کشید و گفت 

- نه یاد خاطرات کردم

زود از بغلش فرار کردم

رفتم سمت لباس هامو گفتم

- حیف وقت مرور خاطرات ندارم باهات 

نیما هم خندید

بلند شد و نشست

یه نگاهی به تخت انداخت و گفت 

- زیرش کتاب بزاریم فکر کنم بمونه

- خب تابلو میشه 

- چکار کنیم پس؟ 

- موقتی صافش کن تا بعد ما نیستیم بیفته 

نیما خندید و گفت

- کی جزما میاد اینجا آخه

- چمیدونم شاید اومد تو صافش کن

نیما لباس پوشید

دوتائی تخت رو صاف کردیم و لق زنان رو پایه های شکسته گذاشتیم

 

رو تخوی هم مرتب کردم که نیما گفت

- یه پر بیفته روش ... رفته برا خودش

خندیدمو گفتم

- بریم بیخیال

سری با تردید تکون دادو رفتیم بیرون 

ساعت ۲ شب بود 

رو تخت اتاق خودمون دراز کشیدیم که نیما گفت 

- کاشیه دوش دوتایی هم بگیریم بنفشه

Report Page