49

49


#نگاه #49

اینبار جواب داد 

- نگاه یه پیام دیگه در این مورد بدی بلاکت میکنم 

قلبم سنگ شد و از سینه ام افتاد ... چرا ...

نشستم رو تختو غرق شدم تو افکارم

دلم گرفت دوباره تا اعتراف کرد براش مهمم رسیدیم اینجا

شاید واقعا دوست داشتنی نیست چرا انقدر اصرار دارم 

از اون روز دیگه به امیر پیام ندادم

اما بازم مرده متحرک بودم

روزای جوونیمو داشتم با افسردگی میگذروندم

امیر باز رفته بود عسلوئه 

انگار میخواست هردومون عذاب بکشیم

سارا که در جریان بود حالا دلداریم میداد

اما دلی نمونده بود که آروم شه ... دلم خورد شده بودو از دست رفته بود . کنکور دادم.

جوابش اومدو همین تهران قبول شدم 

مدیریت مالی یه دانشگاه نزدیک خونه پدر بزرگ اینا . 

برای همین اتاقمو خالی نکردمو بازم چند روز تو هفته میرفتم خونه پدر بزرگ 

بخصوص دو شنبه و سه شنبه که بعدش کلاس داشتم شب اونجا میموندم

دورا دور خبر امیر رو داشتم 

قرار بود برگرده تهران و خودش شرکت بزنه

در آمد عسلوئه اش خیلی بالا بودو مریم هم چون میخواست مجدد ازدواج کنه باقی مهریه رو بخشیده بود 

من دیگه هیچ پیامی بهش نداده بودم

اونم همین 

فقط گاهی میرفتم وایبر و عکسشو نگاه میکردم

عکسی که کل یکسال گذشته عوض نشده بود 

تو دانشگاه چندتا پیشنهاد دوستی داشتم

اما هیچ پسری به دلم نمینشست

احساس میکردم همه بچه هستن و دلم یه مرد هم سن امیر همایون میخواست 

ترم اولم تموم شده بود که امیر اومد 

عمه دور همی خانوادگی گرفتو من به ذوق دیدن امیر همایون رفتم

درصورت تمایل میتونین فایل کامل این رمان رو اینجا تهیه کنید 

http://t.me/mynovelsell

فایل کامل ۳۰۰ صفحه و شامل ۱۰۶ قسمته 🙏🌹

Report Page