#49

#49

آخرین دراگون به قلم آفتابگردون


صدای شر شر بارون

از بیرون شنیده میشه...

نور فانوس ها کم جون میشه...

صدای خورد شدن دیوار کلبه...

دستهام...

خونین...

کف زمین پر از خون...


به سمت «آلاریک» میچرخم... 

اوه...

خدای من!!!

نه!

نهههه...

امکان نداره!!!

 روی دو زانوش نشسته


🚫 این علامت یعنی متن حاوی صحنه های خشن هستش، اگه روی روحیتون تأثیر میزاره از اونجایی که علامت زدم ادامه اش رو بخونید، ممنون از همکاریتون.♡

🚫🚫🚫🚫🚫

با گلوی بریده شده و غرق خون...

🚫🚫🚫🚫🚫


دستم رو دراز میکنم به سمتش

با وحشت اسمش رو صدا میزنم:


«آلاریک»!

«آلاریک»... 


تکونش میدم...

بدن بی جونش روی زمین میوفته،

صورتش رو تو دستهام میگیرم

گریه دیدم رو تار کرده


«آلاریک»!!!

خواهش میکنم،

«آلاریک»...!

 به عقب میچرخم،

نه!!!

نههه...!

«الدا»،

«کایا»،

«آچاک»

و «آلبا»

 همه ی اونا به طرز فجیعی کشته شدن!


🚫🚫🚫🚫🚫

گلوهاشون بریده شده!!

همه جا غرق خونِ!!!

🚫🚫🚫🚫🚫


احساس میکنم دنیا داره دور سرم میچرخه،

گریه ام بند اومده

اما یه چیزی توی گلوم داره خفه‌ام میکنه...

 میخوام بلند بشم

اما دستهام بیم اون همه خونی که

روی زمین ریخته شده لیز میخوره...

دست و پا میزنم تا بتونم کاری کنم.


اون هنوز روی تخت چوبیش نشسته

و با اون پوزخندِ گوشه ی لبش

بهم نگاه میکنه!


دیوارها شروع به فرو ریختن میکنن...

بارون خون از آسمون میباره...

و تمام بدنم رو خیس میکنه...

داغه...

انگار وارد جهنم شدم...


Report Page