49

49

Behaaffarin

سرش رو روی میز گذاشته بود

نگرانش شدم

صداش زدم:

-      امیر؟

چراغ رو روشن کردم

 سرش رو آورد بالا

تازه متوجه بطری مشروب کنارش شدم

-      اتفاقی افتاده؟

-      نه بهی. چرا نخوابیدی؟

-      جت لگ. خوابم نمیبره. تشنه م هم شده بود. تو چرا نخوابیدی؟

-      فکرم درگیر اون کارگره.

حس کردم داره دروغ میگه ولی چیزی نگفتم

ازم پرسید:

-      یه پیک میخوری؟

-      چیز سبک تری نداری؟

-      آبجو هست. میخوای؟

سرم رو به نشونه موافقت تکون دادم و از توی یخچال یه بطری کوچیک درآورد. بازش کرد و گذاشت جلوم

عجیبه که وقتی آشپزی میکردم متوجه اینها نشده بودم

نگاهش رو به میز بود و گفت:

-      قبلنا سبک سنگین برات فرقی نداشت

-      قبلنا جوون بودم

جفتمون خندیدیم و سکوت شد

یه دفعه نگاهش رو دوخت به من و بی مقدمه گفت:

-      چرا آرش رو دوست داشتی ولی من رو نه؟

جا خوردم

یه لب از آبجو خوردم

هنوز داشت خیره نگاهم میکرد

-      بعد از این همه سال، چرا الان پرسیدی؟ میخوای یاداوری کنی تو گزینه مطمئن تری از آرش بودی؟

سر تکون داد

یه جوری که انگار توقع نداشته اینو بگم

-      بهی من چیکار کردم که انقدر بهم بدبینی؟

پیکش رو پر کرد و یه نفس سر کشید

از مست شدنش نمیترسیدم

قبلا هم باهم مشروب خورده بودیم و توی مستیش باهاش تنها بودم

میدونستم کنترلش رو از دست نمیده

اما از عاقبت این بحث میترسیدم

من امیر رو دوست داشتم.. ازش خوشم میومد... تنها دلیلی که بهش جواب رد دادم این بود که وقتی بهم پیشنهاد داد، به مامانم گفتم. مامانم هم گفت نه. گفت اون همشهری ماست و اگه باهم نسازین و ازش جدا شی ممکنه باهات دشمن شه و برات حرف دربیاره.

منم چون توی گیرودار کش مکش با میثم بودم حوصله دردسر نداشتم

اما دوست هم نداشتم امیر ناراحت شه

برای همین، بهش گفتم توی این بازه از زندگیم دوست پسر نمیخوام

اونم گفت پس بیا به هم قول بدیم همیشه دوست میمونیم و کسی رو توی زندگی هامون راه نمیدیم

منم قول دادم

به نظرم یه موضوع ساده بود

یه چی که بعد یکی دوماه فراموش میشه

فکر کردم چون جواب رد گرفته ناراحته و اینجوری میخواد خودش رو آروم کنه...

اما امیر جدی بود..

خیلی جدی تر از تصور من

انقدری که وقتی یک سال بعد، به کل اون قول رو فراموش کردم و با آرش دوست شدم، امیر نابود شد....

Report Page