49

49


رمان #دختر_بد


قسمت چهل و نهم

هیجان جمعیت به منم سرایت کرده بود و با ذوق منتظر قرعه ها بودم. رعنا گفت:

-کاملا مشخصه امشب مانکناشون نیومدن که این اطوارا رو میان!

امیر کنار گوشم زمزمه کرد.

-انتخابم نشدی هر کدومو خوشت اومد می گیرم برای عروسیمون!

سعی داشتم سرمو دیگه نزدیک صندلی امیر نبرم و مدام بیخ گوش رعنا از در اومدن قرعه ها ذوق می کردم.

این بشر حالش خوب نیست و احتمالا چیزی مصرف کرده که امشب این قدر حرفای عجیب می زنه!

ولی ته ذهنم که می دونم نه امیر اهل چیزیه و نه این حرفا اثر مصرف چیزی!

 حرفاییه که اون سالا باید می زد و چه قدر برای گفتنشون دیره...

بماند که خودمم اگرچه دیر، شنیدشنون از امیرو دوست دارم..

چه اعتراف دلگیر و تلخی!

به خاطر جو دادن به مجلس لامپای قسمت تماشاچیا رو خاموش کردن و فقط مسیر تردد مانکنا با نورپردازی تیره و روشن، روشن مونده و چه قدر خوبه که قیافه هامون قابل دیدن نیستند.

رعنا دوباره به شونه ام تنه می زنه و صدای جیغش گوشمو کر می کنه.

سرش نق می زنم.

-رعنا جان دست و گوش برام نموند اینقدر کوبیدی بهش.

باز مثل کیسه خرید بازومو بالا کشید و همونطور که از ذوق جیغ می کشید بلند شدم.

-پاشو برو اتاق پشت سن، انتخاب شدی!

متعجب به خودم اشاره کردم.

-من؟

 -پاشو برو ضایع نکن، نخواستیش بده به آزاده!

منشی مراسم هم شماره م رو از روی صفحه ای که مقابلش روشن بود، تکرار کرد و در مقابل تشویق جمع مجبور شدم از بین صندلیا بیرون بیام تا به اتاق پشت سن برم و از کنار امیر که می گذشتم، صدای آرومش باز پاهامو سست کرد.

-تو تکِ تکی ها...

موندم بین کادر درمانگاه چرا این طور بی پروا برخورد می کنه؟

با راهنمایی چند تا از منشی های مراسم سمت اتاق پرو راهنمایی شدم و چون مراسم مختلطه اول فکری به حال پوشش سر کردند و با هدبند و آرایش مختصری سریع سراغ پوشیدن لباس میرم. 

حق انتخابی وجود نداره و به ترتیب ورود به هرکدوممون یه لباس می پوشونن. برخی خانما مشکل سایز دارن و از این که سایزمناسبی دارم کیف می¬کنم.

جو صمیمانه و مهیجی به جمع تماشاچیا و خانمایی که انتخاب شدند حاکمه، هیچ کدوم علاقه ای به برنده شدن ندارن، همه می خوان با این لباس و این حس که یه مدل لباس هستند روی سن برن و مقابل چشم عزیزانشون تحسین بشن.

حتی اون خانمی که سه شکم زاییده و لباس عروس به زور تن پوش تنش شد!

منم دست کمی از دیگران ندارم و شوق دارم نگاه امیر رو ببینم.

نمی دونم نگاه امیر برام دل چسب تره یا اگه با پارسا بودم حس بهتری می داشتم؟

می خوام به پارسا اعتنماد داشته باشم

مرد روزهایی که هیچ کس رو نداشتم/ اون روزا تنهام نذاشت، الان چه طور می تونم با ورود یه زن غریبه ببازمش؟

شماره ی برنده ها خونده می شه و بی این که بدونیم دوساعتی از حضورمون در پشت صحنه گذشته تا حاضر بشیم و تمام مدت با نمایش شومن ها تماشاچیا رو سرگرم کرده بودن و بالاخره وقت ورودمون به روی صحنه می رسه.

یکی از خانما طرز راه رفتن و مسیر رفت و آمد رو نشون می ده و از اولین شماره ی انتخابی به ترتیب وارد صحنه می شن. 


نویسنده : یغما


ادامه دارد...

Report Page