48

48


#p48


از اينكه به فكر آموزشم بود خوشحال شدم. خودم از بس سر مسئله مامان فكرم درگير بود كه اين مسئوليت بزرگ رو بي هيچ تجربه اي قبول كرده بودم.


مي دونستم نگهداري از شيدا مجد اسمي كه رو پرونده پزشكيش بود كار اسوني نخواهد بود!


از ساختمون لوكس مريض اتاق ٢٧بيرون اومدم. اولين كاري كه كردم سر زدن به مامان بود و بعد ميثم رو به خونه بودم.


ميدونم شب تنها بودن رو دوس نداشت. سني نداشت كه داداشم! تنها گذاشتنش من رو هم ميترسوند!


تا وقتي بخوابه بالا سرش موندم و بعد خودم آماده شدم برم سر شيفتم. نمي تونستم هميشه صالحي رو مجبور كنم واسم مرخصي رد كنه چون همشون خرج داشتن!


داخل بيمارستان كه شدم پريناز رو ديدم و ازش تشكر كردم چند وقته هوامو داشت و شيفت منم مي موند!


لبخندي زد:


-قابلتو نداره دختر... مامانت خوبه؟!


سرمو تكون دادم:


-بد نيست پري.. يه سري ازمايش ميده و بعد بايد بره واسه ازمايش!


نفسش رو مثل اه بيرون داد:


-خدا به هممون رحم كنه!


منم با غصه نگاهش كردمو اون بيشتر از پدرش رو منتظر نذاشت و رفت. داشتم پرونده ها رو مرتب ميكردم كه ديدم صالحي داره تو راهرو قدم ميزنه.


خيلي متفكر و تو هم بود ولي با ديدن من به لبخند موذي رو لبش نشست و با چشم و ابرو به اتاقش اشاره زد.


اوه نه لعنتي! با حرص دستمو مشت كردم و خودم رو بي توجه نشون دادم ولي گوشيم تو جيبم لرزيد:


-اون روي منو بالا نيار موش كوچولو!

Report Page