48
Succubus written by hdyhپس ینی هر بار که به ایان فکر کنم میرم پیشش
این قدرت حس خوبی بهم میداد
اروم برگشتم سمت ایان
تو تاریکی چشمای ایان رو که برق زد رو دیدم
چشم هامو بستم
نفس های ایان به صورتم میخورد
نزدیک شدنشو حس میکردم
منتظر بوسیده شدن لب هام بودم
با بوسه ای که کنار لبم گذاشت
چشم هامو باز کردم
-چیه توقع داشتی لبتو ببوسم
از این حرفش ناراحت شدم
-میخواستم ولی تا وقتی که تو راضی نباشی از حدم فرا تر نمیرم
+از کجا فهمیدی من راضی نیستم؟
-میدونم بهم جذب میشی و این بخاطر جفت بودنه ولی میخوام خودت تصمیم بگیری
+چه تصمیمی؟
-بهش فکر کن خودت میفهمی
+یه سوال بپرسم؟
سرشو تکون داد
+ماها بچه دار میشیم
حتی تو این تاریکی هم شوکو تو چشماش میدیدم
-چرا این سوالو میپرسی؟
+امروز رفتم قسمت ممنوعه کتابخونمون
-خب
+من تمام کتابای کتابخونمون رو خوندم همه چیز رو حفظم ولی هیچی از جفت نداشتیم میدونستم قسمت ممنوعه داریم قفل داشت قفلش اثر انگشت بود برای من باز شد نمیدونم چرا پر از قفسه های کتاب بود خیلی سالن بزرگی بود ولی خاک گرفته معلوم بود خیلی وقته کسی اونجا نرفته کسی منو صدا زد به سمت یه کتاب کشیده شدم بازش کردم تمام حرفات درست بود
-خب
+پورتال باز شد و اومدم اینجا یکی از خونه ها توش قاب عکس بود یه خانواده خانواده ای از نوع ما
ایان یهو نشست روی تخت
-پاشو مالیا باید اون عکسو نشونم بدی
+چرا چیشده؟
-باید از یه چیزی مطمعن شم ممکنه همه چی تغییر کنه