48

48

تبدیل شده

قسمت 48

#تبدیل_شده نوشته ملودی

دهنم از تعجب باز شد 

اینجا یه قصر بود

یه قصر مخروبه پر از خزه و پیچک و درخت هایی که از در ها و پنجره هاش زده بیرون 

بروس به سمت در سنگی و نیمه باز قصر رفتو گفت 

- بیا کیت ... زیاد وقت نداریم

از این فضا حسابی ترسیدم برا همین دوئیدم کنار بور س و گفتم

- کسی این تو زندگی میکنه 

- اوهوم

وارد شدیم 

داخل قصر هم ترسناک تر از بیرونش بود 

پر از خزه و گیاه خودرو و نیمه تاریک 

با لرز گفتم

- کی؟

بروس به سمت تالار رو به رو رفتو گفت 

- جادو ...

کلافه گفتم

- جادو که کس نیست ! منظورم آدمه ..

هنوز حرفم تموم نشده بود که صدای خندخ زنونه ای بلند شد 

از ترس چنگ زدم به دست بوروس 

صدای خنده بلند تر شدو نور سرخ و زرد گرمی بهمون نزدیک شد 

یهو همه جا نورانی شد 

چشمام سوخت از شدن نور

وقتی تونستم دوباره ببینم زبونم بند اومد 

قصر حالا دقیقا یه قصر بود

یه قصر واقعی و تمیز و پر از زرق و برق 

خودمو به بروس چسبوندمو گفتم

- اینجا همونجاست؟

همون صدای زنونه از پشت سرمون گفت

- بله.. اینجا قصر منه و من جادو هستم ... کسی که اینجا زندگی میکنه 

با ترس برگشتم سمتش

یه زن زیبا تو نور های سرخ و زرد و طلایی ایستاده بود

عملا لخت بود اما شعله های نورانی بیشتر بدنشو پوشونده بود 

مخصوصا بین پاش و نوک سینه هاش 

اومد سمتمون و بروس گفت

- معرفی خوبی بود جادو... حالا نمایشو تموم کنو جواب منو بده 

جادو خندیدو نورش کم شد 

قصر هم نورش کم شد اما هنوز کامل و درخشان بود

جادو به من نگاه کردو گفت

- خب سوالتون چیه؟

بوروس عصبانی گفت

- خودت میدونی ...

جادو با عشوه شونه بالا انداخت 

اومد دورم چرخیدو گفت

- من هزارتا میز میدونم تو بگو سوالت چیه جواب اونو بدم 

بوروس اخم کردو گفت 

- جادو ... نکنه یادت رفته به من بدهکاری

نور دور جادو بازم کمتر شد 

چرخی دیگه دورمون زدو گفت

- واقعا این دختر تحریکت میکنه؟

Report Page