48

48


#نگاریسم 

#۴۹

انگار تو یه کتاب بودم.

اما این جمله برعکس همیشه که تو کتابا میخوندم برام شیرینو جالب نبود

شاید چون این سمت داستان زندگی واقعی من بود که انگارمیخواست تحت سلطه قرار بگیره

برای همین گفتم

- اما من دوست دارم آزادانه انتخاب کنم ... عشق که به اجبار به وجود نمیاد 

کیوان سکوت کرد

منم دیگه حرفی نزدم

دوست داشتم بهش بگم درسته وضع مالی ما خوب نیست اما واقعا چندتا ماشین تو یا نشون دادن خونه آینده به من باعث ترغیب من بهت نمیشه

تو سکوت رسیدیم به یه برج باغ . 

اینجارو میشناختم چون نزدیک دانشگاهمون بود 

ساختمون کامل بودو یه عده ساکت بودن

کیوان ماشینو تو پارکینگ نبرد

بیرون خیابون پارک کرد و هر دو پیاده شدیم .

تو سکوت وارد لابی شدیم.

کیوان به لابی من سر تکون داد

فهمیدم میشناسه کیوانو چون بلند شدو سلام کرد

وارد آسانسور شدیمو کیوان گفت 

چطور میتونی انقدر خوب هیجانتو مخفی کنی؟

برگشتم سمتشو گفتم 

- چی؟

لبخندی زدو گفت 

- تو هیچی از احساسات درونتو بروز نمیدی ! چرا؟

- میدم... الان هیجانی ندارم... 

- واقعا؟

آسانسور درش باز شدو پیاده شدیم

راهرو تمام سنگ و پنجره قدی انتهای راهرو حتی اینجارو هم زیبا کرده بود

چهار وارد تو راهرو بودنو کیوان در واحد نزدبک آسانسور رو باز کرد

هر دو وارد شدیم

خونه خالی بود و بدون کابینت .

کیوان گفت 

- اینجا ۱۸۰ متره ‌‌... اما تو نگران پر کردنش نباس من وسیله دارم.

تازه داشتم از بزرگی خونه لبخند میزدم که با این حرفش خورد تو ذوقم.

شاید اگر یکی و درجه وضعمون بهتر بود، یا شاید اگه پدری حامی و بالا سرم بود! یا شاید اگه کیوان یکم سنش کمتر بود من انقدر حس های بد نداشتم تو این شرایط.

اما با این شرایطم فقط حس میکردم داره از این وضعیتم سو استفاده میکنه!

اتاق خواب هارو نگاه کردم

سه تا خواب بود

کیوان گفت

- این مستره ...

این کوچیکه رو میکنیم اتاق کار من

این یکی هم اتاق بچه ها!

ابروهام پرید بالا

اتاق بچه ها؟ 

برگشتم سمت کیوان که با صورت رفتم تو دلش

سریع خواستم خودمو عقب بکشم

اما یه دست کیوان رو کمرم نشستو منو نگه داشت

دست دیگه اش به جای کمرم رو باسنم نشست



🔞🔞🔞🔞🔞

دستشو رو سینه ام کشید.

باورم نمیشد تو پارکینگ . تو ماشین مشاورم نشسته بودمو اون داشت دستمالیم میکرد.

و من ...

من داشتم لذت میبردم.

نوک سینه هام انقدر تحریک شده بود زده بود بیرون. مهرداد فشاری به سینه ام دادو دستشو آروم برد پائین. از کمر شلوارم آروم دستشو برد داخل و کنار گوشم گفت 

- بزار ببینم پرده ات چه مدلیه. اگر حلقوی نبوداز عقب...


پارت واقعی از رمان واقعی #عشق_سخت اینجا بخونین 👇👇 با هشتک #سخت همه پارت هارو پیدا کنین

https://t.me/joinchat/AAAAAFBais-RdFfUfzVQXw

Report Page