48

48


در رو بستمو روی مبل نشستم کیفم رو روی میز گذاشتمو خواستم کفشام رو دربیارم که صدای زنگ در به گوشم خورد ...


اوه خدای من بدتر از این نمیشد !! حتما تام برگشته و میخواد امشبو باهم بگذرونیم ....


بدن خستمو به زحمت از رو مبل بلند کردمو به سمت در رفتم


در رو باز کردم که چشمام از تعجب چند برابر بیشتر باز شد !

آروم لب زدم ؛

+ تو؟! .... اینجا چیکار میکنی ؟

لبخندی بهم زد و با همون صدای مردونش گفت :

_ با این که چند هفته گذشته اما ....

نزاشتم ادامه حرفشو بزنه و گفتم :

+لوکاس بهتره از اینجا بری


خواستم در رو ببندم که پاشو بین در گذاشت و نزاشت 

اخمی وسط پیشونیم نشست و خواستم چیزی بهش بگم که با یه هل در رو باز کرد و وارد شد


از دیدنش کمی متعجب بودمو از طرفی خوشحالی !


خیلی ریلکس در رو پشت سرش بست و به سمت پذیرایی رفت


روی مبل دونفره ای که روبه روش بود نشست 


بهش خیره شده بودم که و گفت :


_میخوای تا صبح اونجا وایستی ؟؟!


به سمت پذیرایی رفتمو جلوی لوکاس دست به سینه ایستادم ...


+خب نمیخوای بگی برای چی اومدی اینجا ؟!


_ فکر کنم حافظه ات خیلی ضعیفه لورا هنوز چند هفته از خیانتت گذشته و تو به این زودی ....


نزاشتم ادامه حرفشو بزنه و گفتم :

+نمیخوام راجب گذشته صحبت کنم حداقل الان ! به وقتش خودم همه چیزو بهت میگم ...


با اعصبانیت از روی مبل بلند شد و چند قدمی که بینمون بودو پر کرد و گفت :

_تو خیلی داری تو حرف زدنت زیاد روی میکنی!


کمی از لحن جدی و مردونش ترسیدم اما به روی خودم نیاوردمو گفتم :

+من الان جوابی برای سوالای تو ندارم ام به وقتش همه چیزو بهت توضیح میدم


عمیق توی چشمام نگاه کرد که حس کردم قلبم مثل یه تکیه یخ روی آتیش اب شد


نگاهش روی چشمامو لبام میچرخید که یه لحظه


با لحنی که غم تو صداش مج میزد گفت :

_چرا این کار و باهام کردی ؟!


بغض توی گلوم نشسته بود و نمیدونستم چی بهش بگم


دلم میخواست تا صبح یه دل سیر باهاش حرف بزنم از گذشتم بگم از بلاهایی که برادر تام سرم اورد از همه روزا و شبایی که بجز انتقام گرفتن از الیور و پدرش هیچ دلیلی برای زندگی نداشتم اما به سختی لب زدم :

+از اینجا برو خواهش ...


نزاشت ادامه حرفمو بزنمو لباشو روی لبام گذاشت .


خواستم ازش فاصله بگیرم که دستشو دور کمرم حلقه کرد و شروع به خوردن لبم کرد .


تپش قلبم بالا رفته بودو کمی تردید داشتم که همراهیش کنم یا ن !

دلم میخواست تا صبح ببوسمش اما عقلم میگفت همین الان از آپارتمانم بیرونش کنم !


محکم تر شروع به مک زدن لب پایینم کرد که ناخواسته شروع به همراهیش کردم ...


به خودش فشارم میداد و با ولع لبامو میبوسیدتم .

از بوسیدنش لذت میبردمو سیر نمیشدم !

همونجوری که میبوسیدتم دستشو زیر باستنم گذاشت و بغلم کرد 

Report Page