48

48


سلام دوستان خبر رسیده پرستو رمان جدیدشو شروع کرده

پس اگه طرفدار رمان تخیلی هستین و دوست دارین این رمانو رایگان بخونین همین الان مطالعه کنین چون مثل رمان ال آی و توکا پرنده کوچک بعد یه مدت ابتدای رمانشو پاک میکنه و عضو جدید نمیگیره .

اسم رمانش #کوازار هست و در مورد یه عده فرشتگان و شیاطین هاته 😁😍👇👇👇

https://t.me/panjrekhiyal/93015



با این حرف گوشیو به سمتم گرفت 

عکس بوسه جک و همراهش بود

مارتا گفت

- چقدر غیر حرفه ایو احمقانه از همکار هاش عکس میگیره !

همه سر تکون دادیم که ملانی گفت 

- حالا با این اخبار پخش شده میخواین چکار کنین 

ریلکس گفتم 

- دیگه برای ما مهم نیست... مگه نه امیلی ؟

از زبان امیلی :

به نیمرخ خشک و بی روح ادوارد نگاه کردم

بلاخره این مراسم کذائی تموم شد 

چقدر واقعا سخت بود 

دیگه پاها و بدنم سر شده بود 

اون بوسه و اون داستان هم که دردسر ذهنی من بود 

درسته ادوارد گفت دیگه مهم نیستو منم تائید کردم

اما مسلما مهم بودو میترسیدم دردسر شه 

من واقعا عشق ادوارد نبودم و میترسیدم این بخش دردسر ساز شه

ادوارد متوجه نگاهم شد

انقدر سریع برگشت سمتم که فرصت چرخوندن نگاهمو نداشتم

چشم تو چشم شدیم

جدی و عصبانی گفت 


- چیه؟

سرمو چرخوندم

به دستام خیره شدمو لب زدم 

- هیچی 

عصبانی گفت 

- باید تنبیهت کنم 

نگران نگاهش کردم و گفتم

- اما من که هرچی گفتی گوش دادم

- گوش دادی ... اما جوابمو ندادی 

با این حرف شروع کرد به باز کردن کرواتش 

اول فکر کردم بخاطر گرما داره این کارو میکنه

اما وقتی بستش دور چشمم جا خوردم 

چشم هامو بستو گفت

- بهش دست نیمزنی

دکمه راننده رو زدو گفت 

- برو خونه خیابون آلتان 

میترسیدم بپرسم اونجا کجاست 

فقط گفتم 

- ادوارد من خون ریزی دارم

بی روح و سرد گفت 

- به واژنت کاری ندارم 

نگرانیم بیشتر شد 

پشتم خیلی درد میگرفت 

ادوارد منو بلند کردو دمر کرد رو صندلی جلو لیموزین 

پیراهنمو داد بالا و گفت

Report Page