48
انگار همه چی دست به دست هم داده بود که منو به سمت سکته زدن هدایت کنه
از پلها پایین رفتمو کنار مامان نشستم
+...چیشده مامان چرا گریه میکنی ؟
مامان گریه میکرد و جوابمو نمیداد گوشی مامانو برداشتم بادستای لرزون شماره
دانیال رو پیدا کردم و بهش زنگ زدم بازم جواب نمیداد
دیگه داشت گریم میکرفت
+.....مامان توروخدا بگو چیشده ؟ دانیال چیزیش شد ه ؟
-...داییت دایی فرهادت دیشب توخواب حمله قلبی بهش دست داده
دستمو روی سرم گذاشتمو افتادم روی زمین
+....بابام کجاست
-...صبح بیدار شدم دیدم نیست دلم شور میزد هرچی بهش زنگ زدم جواب نداد از
ناچاری زنگ زدم به خالت گفت فرهاد بیمارستانه
+...میدونی کدوم بیمارستان هستن؟
-..اره
+...پاشو لباساتو بپوش بریم
دانیال تنها بود چرا چیزی به من نگفته بود اشکامو پاک کردم
از پلهاباال رفتم موهام خیس بود
سریع لباسامو پوشیدم و کالهمو سرم کردم موهام خیس بودو اگه سرما میخورد به
سرم قطعا باید میرفتم تخت بغل دایی میخوابیدم
سوییپچ ماشین مامانو برداشتم
+ .....مامان اومدی ؟
-....دارم میام
کفشامو پوشیدم ماشینو از حیاط بیرون بردم
دوباره شماره دانیال رو گرفتم
ناامبد میخواستم تماسو قطع کنم که صدای خستشو شنسدم
-...جونم
+...دانیال دایی
برای خرید فایل کامل رمان صحرا به قیمت ۱۵تومان میتونید به آیدی زیر پیام بدین
💛❤💗💚💜💙