48

48


دوستان اگر برای خوندن ادامه رمان #حس_گمشده عجله دارین میتونین با مبلغ ناچیزی این رمانو از کانال رمان خاص خریداری کنین


https://t.me/mynovelsell/315

48

آلا یکم ریلکس شد 

خندیدو گفت

- منم هر شب خدارو شکر میکنم که شما سر راه ما قرار گرفتین . 

خندیدمو گفتم 

- پس هر دو طرف خوش شانسیم 

آلا خندیدو گفت 

- شما و آرزو نمیدونم اما من که ته شانسم 

باز غمگین شد و آروم گفت 

- نمیخوام نا شکری کنم اما خب ... زیاد خوش شانس نیستم 

خندیدمو گفتم 

- نگران نباش همیشه بعد چندتا بد شانسی یه عالمه شانس میاد سراغ آدم . من تجربه کردم که میگم 

- جدا ؟

- اوهو. اگه برات بگم باورت نیمشه 

- دوست دارم بشنوم .

- شاید یه روز گفتم. فعلا تو به من بگو ببینم ، برنامه نویسیت چطور پیش میره 

این تغییر موضوعم جواب دادو تا برسیم راجع به این قضیه حرف زدیم

خیلی وقت بود با کسی انقدر حرف نزده بودم

آلا تو این مدت کم رفته بود زیر پوستتم

میخندید چشم هاش برق میزد 

استرس میگرفت دستاشو قفل میکرد

ذوق میکرد موهاشو هی میداد پشت گوشش 

کلا با نمک بودو زیبا . 

یه زیبائی پر از معصومیت داشت 

نه زیبایی تبلیغاتی و لوندی تو چشم 

باید باهاش وقت میگذروندی 

برات میخندید و خودشو ابراز میکرد تا تو زیبائیش محو شی .

اون شب تا صبح خواب خنده های آلا رو دیدم 

بعد سالها که خواب هام سیاه و خالی بود 

اون شب تا صبح خواب دیدمو دوست نداشتم بیدار شم 

دیگه خودمو میشناختم

من داشتم به آلا جذب میشدم و اگه میخواستم رو راست باشم همین الانم جذبش شده بودم 

اما منطق و عقلم میگفت درست نیست 

جدا از اختلاف سنیمون نباید تا یه کمکی کردی انتظارات دیگه داشته باشی

پس درست نبود من بخوام بهش پیشنهاد چیزی بدم


Report Page