475

475


475

به مها و لبخند بزرگی که رو لبش بود نگاه کردم

یه نگاهی به راه پله انداخت و گفت 

- زندگی با یه آلفا سه تا قانون مهم داره .

- چه قانونی؟

مها نگاهم کرد. سر تکون دادو گفت 

- قانون شماره یک ، هیچوقت کاری نکن که جفتت بخواد تلافی کنه ! چون مهم نیست چقدر قدرتمند باشی ، تو بازی تلافی ، اونی که کم میاره توئی !

ابروهام بالا پریدو گفتم 

- چرا اونی که کم بیاره مائیم؟

مها ریز خندیدو گفت 

- چون هیچکس مثل یه گرگ آلفا تو رختخواب نمیتونه دیوونه کننده باشه .

از حرفش حس کردم گونه هام کوره آتیش شد و با خجالت خندیدم 

مها آروم تر گفت 

- اونا خیلی نامردن... هر جا ببینن دارن کم میارن خوب تو رختخواب تلافی میکنن. 

اخم مصنوعی کردمو گفتم 

- این نامردیه. مرسی که بهم گفتی من اما حاضر نیستم هیچوقت با نامردی کنار بیام 

مها بازم خندید

تکیه داد به صندلیشو گفت 

- امیدوارم اینجوری باشه ! چون برای من که ...

چشمکی زدو گفت 

- به روش تو جواب نداد

لبخند زدمو گفتم 

- مرسی.... یه روز بهت میگم جواب داد یا نه 

- حتما ... حتما ... دوست دارم بدونم کسی بلاخره تونسته این قانون بشکنه یا نه !

نیشم باز شدو گفتم 

- من عاشق شکستن قوانینم 

هر دو خندیدیم و پرسیدم

- قانون بعدی چیه ؟

مها بلند شد و گفت 

- قاونو شماره دو ... هیچوقت قانون شماره یک رو فراموش نکن...

بلند تر خندیدم و گفتم 

- و قانون سوم ؟

مها برگشت سمتمو گفت 

- هیچوقت قانون شماره یک و دو رو فراموش نکن 

هر دو خندیدیم 

واقعا ؟

یعنی نباید برم تو یه بازی خط و نشون کشیدن و تلافی با یه آلفا !

با ویهان اما این کلکل کردن حال میداد...

مخصوصا وقتی یهو جدی میشد

از این فکر شومم لبخندی رو لبم نقش بست که با صدای ویهان به خودم اومدم.

- چه خبر ال آی ... لبخند شیطانی میزنی ...

 ویهان :::::::

به صورت ال آی نگاه کردم

با وجود خستگی صورتش اما وقتی از حرف من خندیدچشم هاش برق زدو صورتش شکوفا شد.

دوست داشتم دیگه بیشتر این لبخند های ال آی رو ببینم

دوست داشتم یکم طعم واقعی زندگی رو حس کنم

طبقه بالا البرز از من خواست برای یه مدت سعی کنم با ال آی بحث نکنم

البرز نگران بود ال آی دوباره خودسرانه کاری انجام بده 

منم نگران بودم

اما امروز وقتی تو جنگل به چشم های هم نگاه کردیم... اون دوستت دارم شیرین ... حس کردم رابطمون یه مرحله پیشرفت کرد.

یه مرحله جدید از زندگی ماست ...

مرحله ای که دیگه قرار نیست تنها جلو بریم .

ال آی از رو صندلی بلند شدو گفت 

- حالا لبخند من شد شیطانی ؟!

کیف خودشو از دست من گرفت و گفت 

- یه فکر هایی مها تو سرم انداخت میخوام عملی کنم !

منو البرز برگشتیم سمت مها 

مها لبشو گاز گرفت تا نخنده و یه ظرف بزرگ به سمت من گرفت و گفت 

- اینم برای پسرا... تایم بدیه. الان اونا فول انرژی هستن ، شاید با اینا سر گرم بشن و تا خونه کچلتون نکنن . 

البرز آروم گفت



سلام دوستان . من واقعا از این حجم دزدی و کپی فایل و متن رمانم خسته شدم. یعنی دیشب که پیجم پریده بود تا برشگردونم واقعا دیگه همه انرژیم رفت. اعترافدمیکنم کم آوردم. شاید دیگه آنلاین ننویسم. نمیدونم هنوز تصمیم قطعی نگرفتم . اما اینکه من هنوز رمان ال آی تموم نکردم اما تو گروه ها و سایت های رمان رایگان درخواستش میدن و برای فایلش و پخش کردنش دندون تیز کردن کلا منو از نوشتن نا امید میکنه. زندگی انقدر برا هممون سخت شده که دیگه خودمون برای همدیگه سخت ترش نکنیم.

روزتون بخیر

Report Page