475

475


#زندگی_بنفش 

#۴۷۵

نیما عصبانی گفت

- چرا تو حرف گوش نمیدی بنفشه 

شوکه گفتم

- نیما ... جای تشکرته؟

عصبانی تر گفت 

- چرارتو وارد قضیه کردی؟

- حالا مگه چی شده ؟ 

قطع کرد

پرتو سوالی نگاهم کرد

سری تکون دادمو گفتم چی بگم والا ژن قاطی کردن تو خاندانشون ریشه داره

همین لحظه امیسا هم با کلافگی ظرف شکلات پخش کرد

پرتو خندید و گفت

- به دخترتم رسیده

خندیدم و سر تکون دادم 

اما تو دلم آشوب بود

تا عصر که نیما بیاد دنبالمون دل تو دلم نبود

موقع رفتن نیما هرچی پرتو اصرار کرد نیومد بالا 

پائین منتظرمون بود

رفتم پائین که بهار رو هم دیدم داشت سوار ماشین شوهرش میشد

برا هم دست تکون دادیم

سوار ماشین نیما شدم . 

تو قیافه بود

راه افتادیم گفتم

- نیما میشه بگی چرا الان ناراحتی؟

شاکی گفت 

- بگم که تو نمیفهمی! 

- بگو شاید درکت کردم

باز داد زد

Report Page