47

47


47

با خنده زا رو تخت بلند شدم

ای خدا هانا تو چقدر خوش خیالی 

رفتم جلو آینه و خودمو بر انداز کردم

اما خب خیال شیرینم گاهی بد نیست . شاید عروسش نشم اما میتونم یکم باهاش وقت بگذرونم و خوش باشم که 

آره همینه 

اون مسلمونه و مسلما خانواده شا براش یه زن مسلمون مثل خودشون میگیرن 

اما منم یکم این وسط با یه مولتی میلیاردر خوش بگذرونم چشم پیتر در بیاد 

با این فکر بازم ذوق کردم 

فقط بابا اینا نباید بفهمن

بفهمن دیگه نمیذارن برم باهاشون مصر 

دیگه بابا حسابی نشون داده بود چقدر رو من حساسه 

در کمدو باز کردم تا لباس انتخاب کنم

فردا شب میخوام اکه عثمان تا الانم عاشقم نشده باشه ، حتما عاشقش کنم 


از زبان عثمان:

با هارولد حرف زدم

بلیط هارو بوک کردم

کلیتون و همسر ، هارولد و هانا ! برای دو هفته میان مصر 

امیدوارم همه چی خوب پیش بره و سه تایی برگردنو هانا پیشم بمونه 

کت و شلوار مشکیمو پوشیدمو سوار ماشین شدم

کمی زودتر میرسیدم اما نمیخواستم دیر برسم و هانا منتظر بمونه

امشب میخواستم کمی فراتر برم

ببینم برخورد هانا چطوریه 

رسیدیم به جلو بار 

همون لحظه هانا هم از یه تاکسی پیاده شد 

یه پیراهن مشکی و هات پوشیده بودو موهاشو باز دورش ریخته بود 

پیراهنش نسبتا کوتاه بودو پاهاش برق میزد 

پشت پیراهنشم تا نزدیک کمرش باز بود 

خب گویا امشب هانا هیچ راه مقاومتی نمیخواست برام بزاره

Report Page