47

47


درست لحظه آخر باهم چشم توچشم شدیم

به خواستم رسیده بودم 

ولی حس خوبی نداشتم 

اصلا متوجه مسیری که میرفتیم نشدم 

از ماشین پیاده شدیم و هم قدم باهم راه افتادیم 

-...امیدوارم خوشت بیاد از اینجا 

الاچیق های جداگونه و یه فضای نسبتا اروم 

وارد یکی از الاچیق ها شدیم و نشستیم 

هیچ صحبت خاصی نداشتیم 

بازم مثل تمام وقتایی که سعی میکردم با یه پسر همسن و سال خودم اشنا شم هیچی جذبم نمیکرد 

حتی نمیتونستم یکم لوند تر برخورد کنم 

نوید نیم نگاهی بهم انداخت و گفت

-...حس میکنم بی حوصلع ای 

+...نه خوبم 

نوید تقصیری نداشت سر صحبتو باز کردم و مشغول حرف زدن شدیم سفارشامونو اوردن و مشغول شدیم 

نوید دستمو گرفت و گفت

-....از تهه دل امیدوارم که آخراین اشنایی به جواب مثبت برسم 

فقط تونستم یه لبخند نصفه و نیمه تحویلش بدم 

دوس نداشتم بااحساس کسی بازی کنم 

به بهونع سرویس بهداشتی بلند شدم 

توآینه به خودم نگاه کردم 

نه برق خوشحالی توچشمام بودم 

نه قلبم از هیجان خودشو به درو دیوار میکوبید 

نه دستام یخ کرده بود

هیچی 

خالی خالی بودم

از سرویس بیرون اومدم و با هم از رستوران بیرون اومدیم 

توکل مسیر نوید از کارش و برنامش برای اینده میگفت 

درو باز کردم و تعارف کردم بیادداخل 

+...ممنون بخاطر امشب سلام برسون 

-...ممنون دعوتمو قبول کردی 

از ماشین پیاده شدم صدام کردو برگشتم

-...یه نگاهم به گوشیت بنداز شاید یکی کار واجب باهات داشت 

باخنده سرمو تکون دادم و وارد شدم 

هنوز اثار خنده رو لبم بود دایی حامد و بابا توحیاط بودن 

سلام کردم و بدون معطلی رفتم داخل 

همین ده ثانیه دیدنش قلبمو داشت از جا میکند 

این لعنتی چی داشت که اینجوری حال منو عوض میکرد 

کل شب هیچ حسی نداشتم و حالا فقط با یه نگاهش داشتم غش میکردم

Report Page