47

47

Behaaffarin

آرش هم میره به آدرس و اونارو توی حالت صمیمی تر از دوتا همکلاسی میبینه

روژان اعتراف میکنه که آره، همون موقع که با آرش بوده، عاشق اون پسر میشه و الانم با اونه

همونجا رابطشون تموم میشه

آرش پسری نبود که بدون دوست دختر بمونه

ازون مدل پسرا که حتما باید یه نفر رو توی زندگیشون داشته باشن

توی کاشان یه دوست داشته به اسم لوسی

توی این گیرودار خیانت دیدن از روژان و غربت تهران، رابطه ش با لوسی صمیمی تر میشه

بیشتر باهم درددل میکردن

تا بالاخره انگار یه رابطه شکل میگیره

از همون عشق های تینیجری

تعریف کرد که توی همون مدت کوتاه خیلی باهم بحث و دعوا دارن

چون لوسی دوست و آشنای پسر زیاد داره

و به خاطر مذهبش روابطه آزادانه ای هم داره و میتونه مرتب خونشون بره یا اونارو به خونه بیاره

آرش هم بعد از روژان، روی هر مذکری اطراف دختر محبوبش حساس شده بود

همین باعث میشد هر روز بحث داشته باشن

این اطلاعات رو که داد، از من پرسید:

-      تو چی؟ تعریف کن

بهزاد هم اونجا بود

دوست نداشتم جلوش چیزی از میثم بگم

برای همین فقط از خودم و خانوادم و کنکورم گفتم

اون هم پرسید:

-      دوست پسر چی؟ داری؟

منم سرم رو به علامت منفی تکون دادم.

حس کردم آرش میخواد سوال های بیشتری بپرسه

برای همین بلند شدم و گفتم:

-      ناهار خیلی سنگین بود. یکم پیاده روی کنیم

استقبال کرد و گفت:

-      توی آسمان ونک یه کافه ی خوب میشناسم. میتونیم تا اونجا پیاده بریم و بعدش هم نوشیدنی بخوریم

راه افتادیم سمت میدون ونک

ناهار رو آرش حساب کرده بود و نمیخواستم کافه رو هم حساب کنه

ولی نگران قیمت اونجا بودم

آخر ماه بود و پول زیادی توی کارتم باقی نمونده بود

اگه حساب کافه زیاد میشد پولی برای تاکسی برگشت به خونه برام باقی نمیموند

آروم از بهزاد پرسیدم پولی همراهش داره یا نه و اون هم گفت نداره

فقط خدا خدا میکردم که حساب کافه زیاد نشه

به محض ورود متوجه شدم که ازون کافه گروناس

با دیدن منو هم مطمئن شدم

خودم آب هندوانه سفارش دادم که ارزون بود

به بهزادم اشاره کردم یه چی ارزون سفارش بده

آرش هم کاپوچینو و کیک سفارش داد

مدام به ما اصرار میکرد کیکای اینجا خوشمزه س ولی میگفتیم که ناهار خیلی سنگین بوده و دیگه جای دسر سنگین نداریم.

موقع حساب کردن، با یه تعارف من، آرش قبول کرد که حساب کنم

بهزاد در گوشم گفت:

-       این دیگه چجور پسریه

منم بهش تشر زدم که:

-      درستش هم همینه، همین امروز همو دیدیم دوست صمیمی که نیستیم

حساب کردم ولی به اندازه من و بهزاد پول برام باقی نمونده بود که تاکسی بگیریم

مسیج زدم به مامان که برامون پول واریز کنه

زنگ زد و هنوز نگفته بودم سلام شروع کرد به غر زدن....


Report Page