47

47


47

با شیطنت گفت 

- بیا مورد اولو با هم چک کنیم ... فک کنم اینو یاد گرفتی دیگه بوروس ... من ... برده تو ... نیستم 

با این حرف خم شد سمتم 

یغه باز لباسش و عطر دلچسبه تنش بدنمو منقبض کرد

اما خشمم انقدر زیاد بود که فقط تونستم با حرص نفسمو بدم بیرون 

خودشو عقب کشیدو کمی زانو پاهاشو بالا برد

جائی نشسته بود که میتونستم تو این حالت لباس زیرشو ببینم 

آنی خودشو رو تنم کشیدو گفت 

- مورد دوم... هیچوقت کلمه جادوئی لطفا فراموش نکن !

پلهاشو جمع کردو با داد گفتم 

- آنی... بد میبینی ...

خم شد دوباره روم اما اینبار خودشو پائین تر کشید

بدنم داشت منفجر میشد 

خیره تو چشمام گفت 

- هیچوقت بوروس... هیچوقت دیگه یه زنو دست کم نگیر ...

نفسمو با حرص بیرون دادم 

آنی مماس لبم گفت 

- هیچوقت یه زنو دید نزن... اگه دید زدی ... دروغ نگو ... وقتی چیزی برات جذابه ... این نشونه شجاعتته که بهش اعتراف کنی 

سرشو عقب بردو گفت 

- و البته فقط یه بزدله که با تمسخر و بی ارزش نشون دادن میخواد خودشو بالا بکشه . تو که بزدل نیسیتی بوروس... هستی ؟

دستمو کشیدمو داد زدم 

- میکشمت آنی 

پوفی کردو از روم بلند شد

رفت سمت درو گفت 

- بوروس... تا وقتی درستو یاد نگیری اینجا میمونی ... فکر کن کیت بیاد اینجوری ببینه تورو چی میگه ؟

از در رفت بیرونو داد زدم 

- آنی ...

سرشو آورد داخل و گفت 

- جانم ؟ میخوای از آموخته هات بگی ؟

داد زدم 

- میکشمت 

با تاسف برام سر تکون دادو گفت 

- باشه عزیزم هر وقت تونستی تلاشتو بکن 

بدون نگاه دیگه بهم از اتاق رفت بیرون 

با تمام توان فریاد زدمو دستمو کشیدم


من عاشق پسر عموم شدم.

اما اون‌میگفت بهم هیچ‌حسی نداره جز خواهری ...

اما‌... من ... بلاخره دستشو رو کردم

اینجا #رایگان ماجرای واقعی #نگاه بخونین 👇👇👇👇


https://t.me/joinchat/AAAAAD_vcD2-MAUc2RK1Ow


Report Page