47

47


سلام دوستان. تو این روزای قرنطینه میتونین از رمان های کامل این کانال غافل نشین 😍😘👇

https://t.me/mynovelsell/411

فقط بعضی رماناش صحنه دارن حواستون باشه 🚫


47

نفس عمیق کشیدم تا عصبانیتمو بدم کنارو گفتم 

- آلا با من بحث الکی نکن . من آدم تعارفی نیستم. میگم میام دنبالت پس میام 

خواستم پیاده شم که آلا پرسید 

- چرا ؟

خودمم دقیق نمیدونستم چرا برای همین گفتم 

- چون این کار درستیه 

هر دو پیاده شدیم 

یاد حرف های دیروزمون افتادم

یه حسی درونم بود دوست دداشت بگه از این دختر خوشم اومده برای همین

اما تمام منطق و قوانینم میگفتن نه . این فقط یه وظیفه اجتماعیه 

اون روز وکیلم هماهنگ کردو پرونه اونا تشکیل شد 

درخواست بررسی ارسال کردو احضاریه برای هر دو طرف ارسال شد 

آرلا خیلی مضطرب بودو عصر موقع برگشت گفت 

- مصطفی و خانواده اش خیلی دیوونه هستن . میترسم کاری کنن . 

- چه کاری؟

- برای آرزو یا شوهرش مشکل درست کنن. یا حتی شما 

- نگران نباش راه قانونیه 

- اونا که قانون سرشون نمیشه 

- قانون اما اونارو سر راه میاره 

آلا سکوت کردو پرسیدم 

- مامانت حالش چطوره ؟

خیره به بیرون گفت 

- نه خوبه نه بد. طفلک فقط نفس میکشه و میبینه. حتی حرفم نمیتونه بزنه 

- انشالله قلبش آرامش داره 

آلا فقط سر تکون دادو گفت 

- حتما با خودتون میگین ما چقدر بد شانسیم نه ؟ 

- نه... من فقط با خودم میگم تو چقدر قوی و با اراده هستی 

نگاهم کرد

اما من خیره به خیابون بودم 

نفس عمیقی کشیدو گفت 

- اما من همش با خودم میگم شما چقدر خوب و جنتلمن هستین 

خندیدمو گفتم 

- لطف دارین اما من خوش شانسم هستم که آرزو به عنوان منشی من سر راهم قرار گرفت


دوستان از این به بعد سرگذشت های زندگی در چند قسمت به صورت عکس و با هشتک #سرگذشت_زندگی در طول روز و شب داخل کانال گذاشته میشه و پایان هر تجربه به درخواست فرستنده ها پاک میشه . پس از دستش ندین❤️

Report Page