468

468


صدای قفل شدن در از پشت سرم اومد و از جا پریدم‌

متئو دستشو از روی دکمه قفل روی میزش برداشت و تکیه داد به صندلیش 

نگاهش رو تنم بالا و پائین شد و گفت

- گزارش جلسه رو آوردی؟

سر تکون دادم و به سمتش رفتم

هیچوقت من وارد اتاقش میشدم درو قفل نمیکرد

برگه هارو کنار متئو رو میزش گذاشتم و طبق عادت کنارش ایستادم تا توضیح بدم که دستش رو باسنم نشست

جا خوردم 

به صورت متئو نگاه کردم.کاملا جدی بود و گفت

- میشنوم

با تردید برگه ها رو جا به جا کردمو با صدای لرزون شروع کردم به توضیح دادن که متئو دستشو دورانی رو باسنم تکون دادو برد در حالی که حرفمو تائید میکرد دستشو برد زیر دامنم .

ادامه در پارت ۱۱ و موجود در کانال رمان ممنوعه و هات #ساحل به اسم #رئیس_پردردسر 

رابطه ای هات و ممنوعه 

با هشتک #رئیس تو کانال بخونید 👇👇


https://t.me/holo_tel/5487


💜💜 خوشگلا رمان ساحل از دست ندین. البته فقط بالا ۱۸ سال بخونن. چون صحنه هارو باز کرده 💜💜💜


#زندگی_بنفش 

#۴۶۸

منو گذاشت رو تخت و خودمو گوله کردم زیر پتو 

خندید و گفت 

- بیا بغلم

اومد زیر پتو 

منم چرخیدم سمتش

اما قبل اینکه چرخشم کامل شه نیما از پشت بغلم کرد

اونم طوری که حالشو پشتم حس کنم و گفت

- اجازه هست ؟ 

دستش رفت زیر لباسم 

تو خواب و بیداری بودم

دوست نداشتم قطع بشه و گفتم

- اجازه ما دست شماست اما یه جوری بشه خوابم نپره 

نیما خندید

یکم شلوارمو پائین دادو گفت 

- یه جور میشه تا صبح بیهوش شی نگران نباش 

خندیدم 

خواستم بگم بعید میدونم

با اینهمه فکر و خیال 

اما بوسه های نیما که شروع شد

هر چیز دیگه از ذهنم پاک شد و 

بدن هامون دوباره یکی شد 

شاید اول مقاومت میکردم

اما این روز ها منم دیگه مثل نیما شده بودم 

سکس برای من هم یه جور تخلیه تنش و استرس شده بود .

صبح انقدر خوابیدم که با صدای امیسا بیدار شدم

نیما رفته بود.

برام مثل قدیما یادداشت رو بالش گذاشته بود 

- سعی میکنم زودتر بیام. تا نیومدم به نیاز زنگ نزن 

کاغذ گذاشتم کنار

من میخوام به نیاز پیام بدم نه زنگ! 

با این فکر کار های خونه رو کردم . .صبحانه خوردیم با امیسا و رفتم مرکز مشاوره 

مرکز مشاوره نزدیک خونه یکی از دوست های خانوادگیمون بود 

برای همین بهش پیام دادم که اگه خونه است بعد مشاوره میام یه سر پیشت .

اونم گفت خونه است .

مرکز نسبتا شلوغ بود

امیسا هم ذوق فضای جدید و بچه های جدید رو داشت 

هی دور میزد

یه دختر و پسر کوجولو دیگه هم اونجا بودن 

از امیسا یکم بزرگتر بودن 

مادر های بچه ها با هم گویا دوست بودن چون گرم صحبت بودن.

یه لحظه دیدم پسر کوچولو امیسارو بغل کرد

امیسا هم اونو بغل کرد.

اما دختر کوچولو با حالت بدی اومد امیسارو بکشه کنار 

هر سه تا مامان دوئیدیم سمت بچه ها

من امیسا رو بغل کردم که نیفته 

مامان پسره هم اونو بغل کرد .

مامان دختره اما با خنده گفت

- دیانا رو شوهرش حساسه 

بعد هم ریز ریز خندید

لبخند زدم و نشستم 

مامان پسره گفت

- دخترتو ننداز به ما. کارن یه مو طلایی پیدا کرده ...

خندیدم

هرچند اصلا از این جور حرف ها خوشم نمی اومد.

دوست نداشتم نگاه جنسیتی و روابط بزرگسالی رو از الان برای بچه ام روشن کنم.

امیسا اصرار داشت دوباره بره پائین

کارن هم همین

هر دو گذاشتیم پائین 

دوئیدن سمت هم 

دیانا هم دوئید و اینبار کارن هول داد 

کارن افتاد زمین و تا برگشت سمت امیسا

امیسا دوئید سمت من و گفت 

- مامان

بغلش کردم و کارن زد زیر گریه 

منشی گفت نوبت منه 

منم یه ببخشیدی گفتم و رفتم تو 

به مشاورم سلام کردم

خندید و گفت

- به به امیسا خانم چه بزرگ شده . اون بیرون کولاک کردین؟

براش تعریف کردم چی شده . از مسائل خونه هم گفتم .

برام صحبت کر

حالم بهتر شده بود 

بهم گفت این سن امیسا سنیه که سریع میگذره بهتره سختی ها رو تحمل کنیم که بعدش آسایشمون بیشتر باشه 

برام از راهگار های حواس پرتی تو موقعیت هایی که امیسا به یه حرف گیر میده گفت 

خیلی هم تاکید کرد باهاش بحث نکنم

گفت تا ۱۲ سالگی هیپوتالاموس بچه ها کامل نمیشه پس یادمون باشه خیلی از افکار منطقی و تصمیم گیری های منطقی به مرور برای بچه ها قابل درکه.

تشکر کردم

اومدم بیرون

دیدم مامان کارن هم مساوره اش تموم شده

اومد بیرون و کارن و امیسا دور از چشم دیانا سریع همو بغل کردن

هر دو خندیدیم که مامان کارن گفت

- من بهار هستم . 

- بنفشه... خوشبختم 

لبخند زدو گفت 

- هوا خوبه گفتم پیاده برم سمت خونه 

- منم میخوام برم خونه دوستم یه کوچه با اینجا فاصله داره 

هر دو لبخند زدیم 

دست بچه هارو گرفتیم پیاده بریم

امیسا دست کارن رو گرفت 

با خنده گفتم 

- چه دوست شدن 

بهار خندید و گفت

- کارن خیلی احساساتیه 

ناخداگاه پرسیدم

- دوستتون کو ؟ مامان دیانا 

خندید و گفت

- آرزو ... رفتن... بنده خدا داره از شوهرش طلاق میگیره بچه اش خیلی عصبیه!

جا خوردم

طلاق

با بچه ۲ ساله!

Report Page