465
سوپرایز 😁🥰💕👇
465
اما برعکس من ...
ویهان آروم نموند ...
اون مثل من فقط همراهی نکرد
اون ویهانه ... کسی که چه بخواد چه نخواد حس رهبری تو وجودشه .
دستش تو موهام فرو رفتو لبمو گاز گرفت
کمرمو تو دستاش فشردو منو دوباره بغل کرد
دستاش فعال شدو دست های من هم از این رهبر بی تاب پیروی کرد
آه آرومی از بین لب هام خارج شد و هر دو خشک شدیم
آروم از هم فاصله گرفتیم
به لباس های نامرتب شده خودمو ویهان نگاه کردم
چندتا از دکمه هامو ویهان باز کرده بودو منم براش کم نذاشته بودم
هر دو آروم خندیدیم
ویهان شروع کرد به بستن دکمه های من
سرمو بلند کردمو نگاهش کردم
اما اون به صورتم نگاه نکرد
خیره به دکمه هائی که دونه دونه بسته میشد گفت
- بهتره زودتر تبدیل بشیم و برگردیم خونه... شک ندارم یه قدم دیگه دوتائی راه بریم دیگه هیچ چیزی جلومو نگیره
ویهان دستشو عقب بردو نگاهم کرد
با شیطنت خندیدم و گفتم
- یعنی میخوای وسط جنگل ...
انگشتشو به حالت سکوت رو لبم گذاشت ... نذاشت حرفمو تموم کنمو گفت
- شک نکن...
انقدر جدی و بدون لبخند اینو گفت که راه شوخی رو بست
س تکون دادم
نگاهش باز افتاد رو لبم
اما اینبار من بودم که عقب رفتمو سریع تبدیل شدم
ویهان نگاه داغی بهم انداختو لباسشو بدون چشم برداشتن از من مرتب کرد
تبدیل شدو تمام اون افکار تو سرمو بهم ریخت
اگه ما دوتا بی تحملیم ... تو حالت گرگ ...
همه چیز هزار برابر ... بدتره ...
انگار ویهان اینو میدونست
چون تا تبدیل شد بدون مکث شروع کرد به دوئیدن
چند لحظه طول کشید تا به خودم بیام .
سریع شروع کردم به دوئیدن پشت سر ویهان
اما فاصله ام رو حفظ کردم
چون حالا منم شک نداشتم ... کافیه این عطر دیوونه کننده عمیق تر شه تا علاوه بر من گرگم هم بی تاب شه ...
ویهان ::::::::
از دور خونه البرز رو دیدم
بلاخره رسیدیم ...
رابطه من و ال آی دقیقا مثل یه نم بارون شروع شد ...
بارونی که بند نیومد و ... حالا مثل یه سیل قدرتمند شده ...
انقدر قدرتمند که دیگه من هیچ کنترلی رو خواست و احساسم ندارم
زبونم بدون اراده من اعتراف میکنه و دستام بدون اراده من ال آی رو به آغوش میکشن ...
بیشتر از همیشه دلم میخواست این اتفاقات تموم شه و برگردیم جوارم ...
جلوی خونه تبدیل شدمو ایستادم
ال آی هم ایستاد و تبدیل شد
خواست چیزی بگه که در خونه پشت سرمون با صدای جیغ و سر و صدا باز شد
سلام دوستان. ای دی کانال فروش رمان های ما تو تلگرام اینه
@mynovelsell