463

463


463

سیاوش آروم گفت 

- اگه بحثش پیش اومد به هیچ وجه نگو 

سری تکون دادمو منتظر موندیم تا مامورا تصمیم بگیرن 

بهمون گفت باز باید بریم آگاهی 

با برادر شراره رفتیم 

پرونده آدم ربایی باز شد

از رو دوربین ترافیکی پلاک ماشین پیدا شد

به خانواده سلما زنگ زدن

اونا از سلما خبر داشتن و روز قبل باهاش حرف زدن

اما سلما اصلا این مدت برنگشته بود خونه 

تلفن سلما ردیابی شد 

از ما هم بازجوئی کردنو ما برگشتیم 

هر دو ساکت بودیم

نزدیک خونه رسیدیم سیاوش گفت 

- آرام... اینبار اگه اتفاقی برای شراره یا سلما بیفته مقصر نه توئی نه حتی سبحانی . فقط مقصر حماقت خودشونه 

فقط سر تکون دادم

راست میگفت سیاوش

اینبار واقعا حماقت بچه ها بود کارو به اینجا رسوند

حماقتی که باعث شد بخوان اخاذی کنن و به اینجا برسن 

شب تا صبح خوابم نبرد 

سیاوش هم بیدار بود 

از نفس کشیدنش حس میکردم

اما هیچکدوم حرفی نمیزدیم

صبح زود راه افتادیم برای کاشان

تو جاده آهنگ شاد گذاشتم حال و هوامون عوض شه 

اما سیاوش آهنگو کم کردو گفت 

- آرام الان بریم احتمالا پدر بزرگت اینا بیان برای عروسی صحبت کنیم

- میدونم... امروز بریم کارت همین کاشان سفارش بدیم که حاضر شد مامان راحت بگیره پخش کنه

- خوبه ... بیا مرور کنیم ببینیم چه کارایی مونده 

با هم تا کاشان کار هارو مرور کردیمو برنامه ریزی کردیم

کارای عروسیم بود

اما ذوقم نبود 

قرار بود با سیاوش بمونیم تا جمعه و جمعه شب برگردیم چون شنبه شروع ترم جدید بود 

اما نزدیک خونه که رسیدیم سیاوش گفت 

- آرام شاید من نتونم امشب بمونم

سوالی نگاهش کردم که گفت 

- اگه رضا اینا بخوان فردا جلسه بزارن باید شب برگردم

- منم میام باهات

- نه درست نیست رانندم جمعه میاد دنبالت 

رسیدیم جلو خونه

کلافه گفتم 

- اگه باید بری منم میام سیاوش. یه بار حرفمو قبول کن

با این حرف پیاده شدم . سیاوش هم پیاده شدو گفت 

- آرام... 

اما حرفشو ادامه نداد

برای همین برگشتم سمتش که دیدم کی از در خونه اومد بیرون


سلام همراهان همیشگی . لطفا در صورت تمایل برای داشتن فایل کامل فقط و فقط و فقط از کانال رمان های خاص نسخه بدون سانسور رمان منو تهیه کنید 👇💗

https://t.me/mynovelsell/445

Report Page