463

463


سلام دوستان. اگر به رمان واقعی علاقه دارید حتما #راز_زمرد رو بخونید. رمان درمورد دختریه که تو سن کم پدرش رو از دست میده و عاشق دوست برادر بزرگش میشه! با این عشق بزرگ میشه و حالا که تو بزرگسالی ... میخواد با این مرد وارد رابطه بشه ... همه چی به هم گره میخوره 

این رمان تو کانال فال و ماه پارتگذاری روزانه داره و کانال حق عضویتی هم داره


رمان #راز_زمرد به قلم رعنا 

نویسنده رمان های #ماه_خاموش #ترنم #سرخ .

با صحنه های 🚫 مناسب بزرگسالان

https://t.me/joinchat/AAAAAD_vcD2-MAUc2RK1Ow




#زندگی_بنفش 

#۴۶۳

ابروهام بالا پرید 

نفس عمیق کشدیم و با آه بیرون دادم‌

نیما شونه ای تکون دادو گفت 

- دوست های جدید نیازو هم به ایست مواردی که باید بکشی اضافه کن 

عمود در جهت من و امیسا دراز کشید

سرشو گذاشت رو پا من و گفت

- ده سال پیش ... که من میرفتم پارتی و دختر های اهل خوشگذرونی هم اونجا بودن ... اصلا همه چی با الان فرق داشت...

- منظورت چیه؟

- منظورم اینه اونجا درسته دختره اهل خوشگذرونی بود.‌اما عزت نفس داشت. خودشو کوچیک نمیکرد. به زور آویزون نمیشد. میدید کسی تمایل نداره چتر نمیشد... نمیدونم چطوری بگم

مکث کرد

پائین موهای طلایی و کم حجم امیسا رو نوازش کردو گفت

- دختر هایی که جدیدا دور نیاز میبینم همه انگار هیچ ارزشی برا تودشون قائل نیستن... ببین خوب خرج کردن ها.برای لباس و ظاهر و عمل زیبایی خوب خرج کردن ها ! اما برای سخصیت خودشون هیچ! 

- چی شده امشب اونجا نیما؟

- هیچی ... یکی سعی کرد آویزون شه بهم تا نیاز مثلا عکس بگیره علیه من استفاده کنه 

مکث کردم

نیما خودش گفت

- اما نتونستن . از بس مست بودن و کشیده بودن ... اما ...

گوشیشو به سمتم گرفتو گفت

- اما اینو داریم حالا 

با این حرف فیلم تو گوشیش رو اجرا کرد 

نیاز با یه وضع بدی رو کاناپه لم داده بود و داشت با همون صدای مستش میگفت

- دست خودم نیست... میبینم اونا میخندن باید بزنم پارشون کنم... پاره ها ! پاره !  

بلند زد زیر خنده و دوباره گفت

- هر کی خوشه حقشه بسوزه ! چرا خوشی مال من نباشه مال اونا باشه؟

بلز خندیدو گفت

- اصلا من نماینده عدالت رو زمینم ! 

چندش خندید و رو به دوربین گفت

- نیما میدونی برای اون عکسا که بدم به بنفشه چند میلیون خرج کردم ! اما فدا سرت. همین که بینتون شکراب بشه برا من بسه 

هیستریک خندید .

یه دختر اومد تو کادر 

فیلم قطع شد

نیما گفت 

- با وکیل حرف زدم. میگه این مدرک خوبیه اما کافی نیست . بازم باید مدرک جور کنم .

به سقف نگاه کردم و گفتم 

- نیما ... بابام میگه وقتی با یه گاو وارد دعوا بشی ... باید مثل اون گاو بشی تا از پسش بر بیای! 

به نیما و ابرو بالا پریده اش نگاه کردم و گفتم

- برا این فیلم یه هرزه آویزونت شده و خودشو بهت مالونده .. برا مدرک بعدی اگه بگی مجبور شدم یه دستی هم من بزنم و بمالم چی؟ فکرشو کردی؟

نیما شاکی گفت

- اینهمه حرف زدم تو فقط به مالیدنش گیر دادی؟

خواستم جواب بدم

اما قبل من امیسا متعجب و با ذوق گفت

- مالیدن! مالیدنش! مالیدنش! مالیدنش!

منو نیما هم زمان هر دو زدیم رو پیشونیمون و نیما گفت

Report Page