46

46

هانا عروس شیخ

46

برام هم مهم نبود چون من در هر صورت میگفتم

پس براش نوشتم

- باشه برای فردا شب آماده باش میام دنبالت 

هانا سریع جواب داد

- نه خودم میام بار ... اینجوری بهتره

فهمیدم نمیخوادب ه هارولد و پدرش بگه . مخالفت نکردمو نوشتم

- باشه. فرداشب ساعت 8 منتظرتم 

- عالیه. بگو کابینمون رو به کسی ندن 

کابینمون

از حرفش خوشم اومدو نوشتم

- اطاعت بانو 

علامت خنده فرستاد و قلب 

لبخند زدمو روزنامه ام رو باز کردم . 

خب دیگه باید برمیگشتم به دنیای اقتصاد ...


از زبان هانا :

نیشم باز شده بودو بسته نمیشد

من شک ندارم عثمان از من خوشش اومده

آره آره از من خوشش اومده

منم که لازم نبود بگم چقدر از این مرد مرموز و جذاب مصری خوشم اومده

تمام این مدت تصور میکردم باهاش برم و مصرو بگردم 

مخصوصا اون عمارت سنگی و بزرگش رو 

میدونستم توهمه اما خب میشد تو خیالاتم تصور کنم عروس عثمان شدمو تو اون قصر ملکه شده باشم 

خیلی به نظرم رویایی بود 

اما وقتی به واقعیت نگاه میکردم میفهمیدم باز توهم زدم 

اما دیگه امروز وقتی گفت دوباره بریم بار مطمئن شدم از من خوشش اومده

وگرنه چه دلیلی داشت بگه بریم بار 

شاید اینبار منو ببوسه 

اگه ببوسه دیگه هیچ شکی نمیمونه که عاشق منه



درصورت تمایل میتونین فایل کامل این رمان رو اینجا تهیه کنید 

http://t.me/mynovelsell

فایل کامل ۴۵۰ صفحه و شامل ۱۴۰ قسمته 🙏🌹

Report Page