46

46


انقد هول کردم پام اومد پشت پام و افتادم کف زمین 

بابا اشاره زد به مامان هردوشون به من نگاه کردن 

توهمون حالته پخش زمین سرمو بلند کردم و گفتم

+...سلام چیزی شده؟

مامان باخنده گفت

-...نه توچرااتقدر هول شدی مارو دیدی؟

نشستم همونجا 

دستم و زانوم درد گرفته بود 

+...اخه هیچوقت این ساعت خونه نیستین ترسیدم 

مامان که نشست همونجا روی مبل بابا کمکم کرد وسایلمو از روی زمین جمع کنم و بلند شم 

داشتم از پله ها میرفتم بالا 

مامات صدام کرد ایستادم و گفت

-...عمه ی بابات پسرش از کانادا برگشته امشب مهمونی داده اماده شو که همه باهم بریم

+...زودتر خبر میدادی خب مادر من 

-...شنیون که نمیخوای بزنی یه اتو بکش موهاتو بریم دیگه

رفتم تواتاق وشروع کردم به آماده شدن 

موهامو یه اتوکشیدم و با گیره سر حالتش دادم 

یه شومیز شلوار هم پوشیدم کیف و مانتومم برداشتم و رفتم پایین 

مامان ایناهم اومدن و حرکت کردیم سمت خونه ی عمه 

چندباری مامان اینارفته بودن خونه ی عمه ولی من آخرین باری که دیده بودمشون اصلا یادم نمیومد 

باکلی توترافیک موندن رسیدیم خونشون و رفتیم داخل 

خیلی شلوغ نبود 

سلام کردیم و نشستیم یه گوشه هرچقدر چشم میچرخوندم کسیو شبیهه عماد یا همون پسره که از کانادا برگشته پیدا نمیکردم 

دیگه خستم شده بود 

همه بخاطر اون جمع شده بودن اما صاحب مجلس خودش نبودش

من که برام مهم تبود 

تکیه دادم 

گوشیمو بیرون آوردم 

پیامامو چک کردم آخرین بازدید دیلا رو هم چک کردم 

بعد از استخر دیگه باهم حرف نزده بودیم 

از هیجان نمیدونستم چی باید بهش بگم!

بگم مرسی که همراهیم کردی ؟

شاید پشیمون شده که تاحالا پیام نداده یا حرفی نزده!

شاید خوشش نیومده....

شایدم منتظره من چیزی بگم 

سرتکون دادم و براش نوشتم

"...سلام وقت داری باهم حرف بزنیم؟..."

Report Page