46

46


باتاسف بهم نگاه کرد 

-....این بچه سوسول برات جذابه ؟ به این زودی جازدی ؟ 

+...من جا نزدم اونی که جازده تویی که فقط تورختخوابت منو میخوای 

-...من بزور تورو اوردم توتختم؟ بد بودم؟ 

نمیدونستم چی بگم فقط سرمو به علامت نه تکون دادم 

از کنارم بلند شدوگفت

-....یکم بشین به حرفات فکر کن ببین باخودت چند چندی اگه هنوزم عقلت سر جاش بود بیا حرف بزنیم 

از اتاق بیرون رفت 

هاج و واج روی تخت نشستم 

من واقعا داشتم چیکار میکردم؟ 

باکی لج کرده بودم !

خودم.مامان.حامد.نوید 

بغضم ترکید 

صبح بایه سردرد وحشتناک از خواب بیدار شدم 

مامان در اتاقو باز کردو گفت

-....بیدار شو یه دوش بگیر خانوم فاطمی زنگ زد گفت نوید شب میاددنبالت باهم برید بیرون 

نفسمو کلافه دادم بیرون 

همین یکیو فقط کم داشتم 

لب تابمو برداشتم و روی تخت گوشه حیاط نشستم 

اینجا حداقل از غرغرای مامان در امان بودم 

یه فیلم پلی کردم و مشغول شدم 

هر چند از کل فیلم فقط تیتراژ اول فیلم رو متوجه شدم 

در ورودی باز شد و حامد از عرض حیاط رد شد سنگینی نگاهمو حس کردو سرشو بالااورد 

زیر نگاهه سنگینش داشتم اب میشدم اما نگاهمو ازش نگرفتم 

بی اعتنا نگاهشو گرفتو رفت بیرون 

همین ! چی از من میخواست؟ 

انگار با خودمم لج کرده بودم 

حالا که حامد فکر میکرد با بی محلی میتونه منو بکشه سمت خودش باید بهش میفهموندم اونقدرام که فکر میکنه بیچارع نیستم 

شالمو رو سرم فیکس کردم و از خونه بیرون زدم 

نوید هنوز نیومده بود و این ساعت حامد و دایی اکثرابرمیگشتن خونه 

نوید رسید و هیچ خبری از حامد نبود سوار ماشین شدم و با نوید دست دادم 

-...خوشگل شدی 

+...مرسی 

توی پیچ کوچه ماشین دایی رو دیدم و حامد ....

درست لحظه آخر باهم چشم توچشم شدیم

Report Page