46

46

Behaaffarin

توی یکی از پیچ ها بود که دستش رو گذاشت روی پای من

جلوی بهزاد معذب شده بودم

یکم که گذشت آروم پام رو جابجا کردم

آرش متوجه شد و دستش رو برداشت.

با لبخند گفتم:

-      من زود گرمم میشه. الانم که تابستونه

یه بهونه الکی آورده بودم

توی اون لحظه دلم نمیخواست از دستم ناراحت شه

اونم سری تکون داد

بالاخره رسیدیم میدون ونک و آرش کرایه تاکسی رو حساب کرد و پیاده شدیم

رفتیم سمت هایدا

منو رو بالای صندوق نصب کرده بودن

پرسید:

-      چی میخورید؟

چون هیچ ایده ای نداشتیم گفتیم:

-      فرقی نداره. هرچی بنظرت بهتره

برای هر سه مون ساندویچ مخصوص بوقلمون سفارش داد و چون آماده بودن سریع تحویل گرفت

دوباره پرسید:

-      میخواید همینجا بخورید؟

من از فضاش خوشم نمیومد

شبیه ساندویچی های بین راهی بود

صورتم رو جمع کرده بودم که گفت:

-      میتونیم بریم پاک. یه پارک همین نزدیکی هاس

فورا استقبال کردم

تمام این مدت بهزاد هم سرش توی گوشیش بود و نظر خاصی نمیداد

راه افتادیم سمت پارک آب و آتش

اونجا روی چمن ها نشستیم و ناهارمون رو خوردیم.

بعدش شروع به صحبت کردیم

آرش یه بیوگرافی کوچیک از خودش داد

کاشانی بود

درگیر المپیاد شده بود و رتبه سوم رو آورده بود

از مدرسه عقب مونده بود و کنکورش رو زیاد خوب نداده بود

اما انتخاب رشته کرده بود چون فکر میکرده با رتبه خودش همین رشته و دانشگاه قبول میشه

اما نشده بود

یه چی خیلیی پایین تر از حد تصورش قبول شده بود

از همون روز افتاده بوده دنبال استفاده از سهمیه المپیادش تا بیاد به دانشگاه دلخواهش

از دوست دخترش تازه جدا شده بود

اسمش روژان بود

اون هم المپیادی بوده

توی یکی از گروه هاشون آشنا شده بودن

روژان یکی دیگه از دانشگاهای سراسری تهران قبول میشه

اوایل آرش مرتب بعد از همه کلاس هاش میرفته دانشگاه دوست دخترش تا پیشش باشه

کم کم متوجه میشه همیشه یه پسری هست که با همن

با هم درس میخونن

پروژه میزنن

به رابطه بینشون مشکوک میشه

از همینجا کم کم بحث و دعواها شروع میشه

آرش کمتر میرفته به دانشگاه روژان

اون هم که هیچوقت به دانشگاه ما نمیومده

تا اینکه یه روز یه دوست مشترک بهش خبر میدن روژان و اون پسر باهم رابطه دارن و الان هم توی یه کافه هستن

آدرس کافه رو هم برای آرش میفرسته..


Report Page