46

46

وارث شیخ

46

مامن لبخندی زدو گفت 

- خب یکم خصوصیه ... مایشه تنها صحبت کنیم

عثمان خندیدو گفت 

- میرم بیرون راحت باشین

چشمکی بهم زدو رفت بیرون

دستی تو موهای تازه خش شدم کشیدمو مامان اومد سمتم

با هم رو تخت نشستیمو مامان گفت 

- هانا ... ما خیلی نگرانیم 

- نگران چی مامان؟ من که گفتم اگه اذیت شم میام. بابا هم که گفت فقط یه ماه . پس خیالتون راحت 

مامان دست برد تو جیبشو یه پاکت کاغذی بهم داد

سوالی نگاهش کردم

پاکتو باز کردم

داخلش کلی قرص بود 

خودش قبل از اینکه من بپرسم گفت 

- هانا اینا قرص ضد بارداریه. میدونم شاید بهت نسازه اما حتما بخور. استفاده از کاندوم بی ضرر تره برای خانما اما دیگه چاره ای نیست. 

سریع گفتم 

- مامان جای نگرانی نیست ما حواسمون هست 

هرچند خودم میدونستم دروغه چون تا اینجا که حواسمون نبود

مامان گفت 

- کافی نیست هانا. حتما بخور 

کلافه گفتم 

- اما عوارض این قرص زیاده من دوست ندارم پوستم خراب شه ... باسنم چاق شه ... یا افسردگی بگیرم. دوست ندارم سطح هورمون بدنمو دستکاری کنم 

مامان اخم کردو گفت 

- میتونی عثمانو مجبور کنی هر باز از کاندوم استفاده کنه ؟

جواب ندادم که خودش گفت 

- نه نمیتونی پس این قرصو بخور هانا . بهم قول بده 

نفس پر حرصی بیرون دادمو با اجبار سر تکون دادم باشه 

مامان بلند شدو گفت

Report Page