454

454


ال آی قسمت ۴۵۴

ویهان پر از سوپرایز بود برام 

نمیتونستم هیچ کدوم از رفتار های ویهان حدس بزنم .

پشتمو آروم به در سرویس چسبوندو بدنش بی تحمل مماس تنم شد 

آروم بازوهاشو گرفتم

خواستم ازش جدا شم

مها و البرز پائین منتظرمون بودن

اما این کارم فقط حریص ترش کرد 

لبمو به دندون گرفت 

انگشتاش بین انگشتام فرو رفتو دستامو برد بالای سرم 

خودشو کامل بهم فشردو لب زد 

- چرا انقدر خوبی ؟

باید بهش میگفتم پائین منتظرن 

اما انگار یهو یادم رفت 

ناخوداگاه لب پائینش رو کاز گرفتم

گرگم به وجد اومده بود 

اشتیاق گرگ ویهانو حس میکرد و مشتاق تر شده بود 

ویهان دستمو رها کرد 

کمرمو گرفتو از رو زمین بلندم کرد

سریع دستام دور گردنش حلقه شد.

اون زخمی بود

همین الان پهلوش رو پانسمان کردم

اون مسلما درد داشت

پائین منتظر ما بودن 

اما وقتی دوتا گرگ دیوونه میشن همه اینا بی معنی میشه

ویهان درو باز کرد 

تو همون حال به سمت تخت رفتیم 

اما یهو وسط اتاق ایستاد 

سرشو عقب کشید و از کنارم نگاه کرد 

تنم یخ شد 

صورت شوکه ویهان ترس دلمو بیشتر کرد

ویهان منو آروم رو زمین گذاشت

سریع برگشتم به پشت سرم 

با دیدن سه جفت چشم شوکه که به ما زل زده بودن دهنم خشک شد 

نه نه نه 

این خوابه 

این اتفاق نیفتاد !

پسرا مارو در حال بوسیدن هم اونم اینجوری ندیدن

فقط یه خواب بوده

تو ذهنم مرور کردم چقدر ممکنه از پشت سرم دیده باشن

میتونستم خوشخیال باشم بگم فقط دیدن تو بغل همیم 

اما این شوک تو صورتشون رو‌ چه میکردم

کلی تو مهد در این موارد مطالعه داشتیم که به خانواده ها یاد بدیم

اما الان که خودم تو این موقعیت بودم کاملا همه چی یادم رفته بود 

ویهان با تردید گفت

- اینجا چکار میکنین 

هیچکدوم حرفی نزدن

به خودم اومدم

شوکو از رو صورتم پاک کردمو با لبخند گفتم

- سلام بچه ها. چه زود بیدار شدین

کمی از اظصراب صورت پسر ها کم شد و به ویهان نگاه کردم 

لب زدم 

- نذار بترسن‌

نفسشو با کلافگی بیرون داد و سر تکون داد

میدونستم بد تو ذوقش خورده 

اما کاری نمیشد کرد

برای اینکه بچه ها ریلکس بشن گونه ویهان رو بوسیدم و گفتم

- من دلم برای باباتون تنگ شده بود داشتم میبوسیدمش.‌ شما هم اگه دلتون تنگ شده بیاین بابا رو ببوسین .

هر سه ریلکس شدن اومدن سمت ویهان .

ویهان خم شدو سپهر سریع به بانداژ پهلو ویهان دست زدو گفت

- چی شدی؟

ویهان نشست رو زمین سپهرو بوسید.

نشوندش رو پای خودش و گفت 

- چیز مهمی نیست. خوبم .

سهیل و سروش هم ویهان بوسیدن و خودشون رو تو بغل ویهان جا کردن .

لبخندی زدم و نشستم رو تخت 

ویهان سر گرم جواب دادن به سوال پسر ها بود 

تصویر رو به روم دوست داشتم

ویهان پدر خوبی بود اگه آرامش و زمان کافی داشت .

اما اون خیلی درگیر حاشیه بود 

حاشیه هایی که حالا منم بیشترش کرده بودم

دستمو رو شکمم کشیدم دلم میخواست حسش کنم اما هنوز جز یه خیال تو سرم هیچ حس دیگه ای از این روح کوچولو درونم نداشتم

با دیدن مها تو قاب در لبخند زدم

اما لبخندم با نگرانی تو چشم های مها محو شد .


سلام دوستان مخصوصا عزیزان خارج از کشور که منتظر بودن 😍 از امروز میتونین کتاب توکا پرنده کوچک رو از برنامه کتابراه هم تهیه کنید. دوستانی که این برنامه رو ندارن میتونن از گوگل پلی یا اپ استور دانلودش کنن و با تخفیف ۵۰ درصدی برای اولین خرید نسخه الکترونیکی #توکا_پرنده_کوچک خریداری کنن 👇👇👇 میتونین به این رمانم امتیاز هم بدین. البته اگه دوست داشتین 😊.

https://www.ketabrah.ir/go/b46712/29eb20

به زودی برای خرید نسخه کاغذی کتاب هم اطلاع رسانی میکنم

Report Page