453

453

ال آی

دیشب سوپرایز شبانه داشتین دوستان 💕


۴۵۳

پنبه رو از ویهان گرفتم و خودم آروم و با دقت شروع کردم به تمیز کردن زخمش 

به صورت ویهان نگاه نکردم

با هر بار تماس پنبه با زخم ویهان بدنش آروم تکون میخورد

میدونستم خیلی درد داره اما بروز نمیده 

بعد از ضد عفونی براش پانسمان کردم

کارم که تموم شد سرمو بلاخره بلند کردم.

تمام مدت سنگینی نگاهش رو من بود

اما من سرمو بلند نکرده بودم

انتظار هر حالتی تو صورتش داشتم 

جز این لبخند شیطون !

مشکوک نگاهش کردم که بازومو گرفتو منو نرم به سمت خودش کشید 

لب زد 

- حالا محو میشی 

خندیدمو گفتم

- حالا رو من درو قفل میکنی ؟

بازومو نوازش کرد و گفت

- چقدر هم روی تو تاثیر داشت

خندیدمو گفتم

- منم مثل خودت وقتی بخوام کاری کنم کسی نمیتونه جلومو بگیره 

چشم هاش برق زدو گفت 

- یادم میمونه ...

فقط لبخند زدم. قبل از اینکه چیزی بگم ویهان خم شد 

لبمو نرم بوسیدو کامل بغلم کرد

مماس لبم گفت 

- چرا انقدر گرگم بیتابته ال آی 

چیزی نداشتم بگم

سرمو گذاشتم رو سینه ویهانو زمزمه گردم

- منم 

تو گلو خندید

پشتمو نوازش کردو گفت 

- کاش باهام صادق بودی

از حرفش تو دلم خالی شد

اما چیزی نگفتم که ویهان گفت 

- میدونم تو همیشه تو زندگیت به تنهایی مسائلتو حل کردی. اما باور کن گاهی دوتایی همه چی راحت تره

لبخندی زدم و بدون تغییر حالتم گفتم

- یکی باید همین حرفو به تو بزنه 

موهامو بوسیدو گفت

- آره ... میدونم ... اما منم دارم سعی میکنم اینجوری نباشم . 

- پس منم سعی میکنم .

- خوبه ...

با این حرف وبهان سرمو بلند کردم

دوباره نگاهمون قفل شد

اینبار ویهان عمیق تر از قبل لبمو بوسید 

انتظار داشتم ازم جدا شه اما بوسه رو عمیق تر کردو باعش شد من یه قدم عقب برم



سایت رمان خاص به مناسبت افتتاحیه رمان من و دوستامو تا جمعه با تخفیف گذاشته 👇💕

اینم لینکش👇

www.romankhas.com

Report Page