450

450


دکتر کلی حرف زد ولی من انگار مغزم نمیخواست قبول کنه 

از مطب دکتر بیرون اومدم وپیاده راه افتادم 

دیگه حتی گریه هم نمیکردم 

انقدر غرق خیال خودم بودم که اصلا متوجه گذر زمان نشدم 

به خودم ک اومدم هواتاریک شده بود 

روی یه نیمکت نشستم و گوشیمو بیرون آوردم 

سیل عظیمی از تماس و پیامک هجوم آوردن 

بدون فوت وقت به حامد زنگ زدم و قبل ازاینکه چیزی بگه آدرس جایی ک بودم و گفتم و خواستم بیاددنبالم

بعدم قطع کردم

یک ساعتی طول کشید تا حامد رسید 

سوار شدم و به محض نشستن صدای دادش رفت بالا 

-...اون گوشی خراب شده رو چرا باهات میچرخونی؟ میدونی تواین چند ساعت چی به من گذشته؟ 

مثل یه موج برق بهم شوک وارد شد 

حامد هنوز داشت داد میزد 

چرخیدم سمتش با دیدن چشمای پرازاشکم ساکت شد 

نگران نگام کرد قبل ازاینکه چیزی بگه با صدایی که ازبغض میلرزید گفتم

 +...من نمیتونم مادر شم

بغضم ترکید 

حامد بغلم کرد 

یکم که گذشت 

سرمو بلند کرد صورتمو که خیس اشک بود پاک کردو گفت

-...یادت رفته دکتر گفت همه چی این روزا درمان داره؟ 

+...اگه نشد چی ؟ اگه خسته شدی چی ؟ اگه تنهام گذاشتی 

نذاشت حرفم تموم شع و گفت

-...من بخاطر بچه از توجدا میشم 

یه صدای سوت وحشتناک توسرم پیچید 

توقع هرحرفیو داشتم جزاین

Report Page