450

450


#کوازار

#۴۵۰

سارا! 

یعنی بد شدن حالش به گوی های آساره ربطی داشت؟

همراه فرید به سرعت به سمت کابین رفتم

سارا روی تنها کاناپه داخل کابین خوابیده بود 

فرید نگران گفت

- بدنش خیلی سرده 

نبض بدنش حس میشد با این وجود مچ دستش رو گرفتم

واقعا سرد بود 

ساتی تو سرم گفت

- حاضری سام ...

قبل اینکه حرفش تموم شه گفتم

- بیا ساتی ... سارا حالش بد شده ...

فقط یه پلک زدم که ساتی رو به روم ظاهر شد

سراسیمه اومد پیش سارا و گفت 

- خدای من ... چی شده ؟ 

فرید سریع گفت

- شما که رفتین حال سارا بد شد و از حال رفت ...

ساتی آروم دستش رو گونه سارا نشست 

فرید نگران ادامه داد

- حتی ...

اما جمله اش ناتمام موند

چون ...

فقط با لمس دست ساتی ...

چشمهای سارا باز شد 

با نگاه خسته و بی رمق 

لب زد 

- چی شده؟ 

ساتی بدون جواب دادن به سوال سارا ، بغلش کرد 

خیلی محکم و عزیز

بازو ساتی رو نوازش کردم و گفتم

- آروم باش... الان که اتفاقی نیفتاده

ساتی آروم از سارا جدا شد

نگران نگاهم کرد

اما تو ذهنم گفت

- به گوی های آساره مربوطه؟

لب زدم

- نمیدونم

ساتی نذاشت حرف بزنم و پرسید

- اینکه با لمس من بهوش اومد ... طبیعیه؟

بد تکون سر گفتم نه که فرید گفت

- میشه بلند حرف بزنین ما هم بشندیم؟

هر دو برگشتیم سمتش و همزمان گفتیم

- نه !

سارا بی رمق خندید و گفت

- نکنه منم دارم مثل ساتی میمیرم تا فرشته شم؟

هر دو برگشتیم سمتش و ساتی کاملا جدی و عصبانی گفت

- دیگه در مورد مرگ حرف نمیزنی سارا...

 ابروهای سارا بالا پرید و گفت 

- اما من حس میکنم یه چیزی عادی نیست

ساتی شوکه برگشت سمت من .

لب زد

- میشه خون سارا رو چک کنی؟

Report Page