45

45


دهنم قفل شده بودو شک نداشتم الان رنگ لبو شدم

گرمم بود هوای خونع گرم بود یا من ازشدت استرس داشتم خفه میشدم 

زیپ پالتومو باز کردم 

+...ممنون بابت اب پرتقال 

-...یکم منتظر باش من برم بالا آماده شم باهم بریم بیرون 

انقدر هرچی گفته بود بی چون و چرا قبول کرده بودم دیگه ازم درخواست هم نمیکرد برا خودش برنامه میریخت 


ده دقیقه دور سرخودم چرخیدم و همچنان بالا بودحوصلم سررفته بود چیکار میکنت دوساعته اون بالا 

دیگه داشت خوابم میگرفت سرمو به کاناپه تکیه دادم و چشمامو بستم پلک زدم و چشمامو باز کردم صورت امیر توفاصله چهارانگشتی صورتم بود 


ترسیده از جاپریدم 

-....خوابت برده بود؟

+...آره فکرکنم ساعت چنده ؟

-....بیست دقیقه مونده به هشت 

+....خوبه ده دقیقه بیشتر خوابم نبرد 


بهش نگاه کردم مدل موهاشو تغییر داده بودو مثل همه دفعهایی که دیدمش خوشتیپ بود 


جعبه ای روسمتم گرفت 

-....گردنبندت داخل این جعبست بیشتر مواظب باش 

+...باشه مرسی

در خونه رو قفل کردو باهم سوارماشین شدیم حس کنجکاویم گل کرده بودو دلم میخواست بدونم داستان دخترعموش به کجارسید خودمو نگه داشتم و چیزی نگفتم


+...خانوادت ناراحت نمیشن تو تنهایی اینجا زندگی میکنی؟

-....نه عادت کردن خونه پدرم خیلی دوره و بخاطر سنشون تصمیم گرفتن جایی خونه بگیرن که آرومتره من بخاطرکارم نمیتونم هرروز دوساعت توی راه باشم تابرسم وقتایی که تایم خالی داشته باشم میرم پیششون 


چیزی درمورد شغلش نمیدونستم و ترجیح دادم نپرسم اگه خودش میخواست بهم میگفت


جایی که دفعه قبل اومدیم و لوبیا گرم خوردیم پارک کردو پیاده شدیم

-...بیا قدم بزنیم 


کنارهم مشغول راه رفتن شدیم دختر پسرای دیگه ای هم بودن 


روی یکی ازنیمکتا نشستیم و به بقیه نگاه کردیم یه اکیپ پسر روبرومون نشسته بودن سرمو چرخوندم و خیلی اتقاقی بایکیشون چشم توچشم شدم چشمکی زدو از دور بوس فرستاد 


چشمام گردشدو سریع سرمو چرخوندم اما دیرشده بودو امیردیده بود


-.....این پسره الان چیکار کرد ؟


+....کدوم پسره؟ 

-....مهسا

اسممو چنان با غیظ گفت که ناخوداگاه ترسیدم بااینکع کاراشتباهی نکرده بودم کوتاه نیومدم و گفتم

+....نمیفهمم در مورد کی حرف میزنی 

باحرص دستمو گرفتچ دنبال خودش کشید

+....چیکار میکنی؟

-...قدم میزنیم 

دستمو محکم بین دستش گرفته بود فشاردستش یکم محکم بود اما میشد تحمل کردو اذیت نمیشدم 


+....چرایهویی تصمیم گرفتی که زندگیتو عوض کنی؟ 

-....یهویی نبود یک سالی بود که تصمیم داشتم ادمای اضافی اطرافم رو بندازم دور اما اون اراده ای که لازم بود رو نداشتم اشنایی باتوودیدنت مصادف شدبا پاک کردن آدمای اضافی اطرافم


+....اماتوکع گفتی باهمشون قطع رابطه کردی چرااللن میگی ادمای اضافی 

-....همشون اضافی بودن گفتم که فقط پویا واسم مونده


+...سخت نیست؟ 

-....نه

+....زنگ نمیزنن بهت ?

-...راهه ارتباطی با من ندارن فقط میتونن بیان شرکت که خودشون منومیشناسن اصلا خوشم نمیاد زندگی شخصیم با مساعل کاری و محیط کارم قاطی شه درنتیجه نمیان


+...اگه بیان چی؟

-....نمیان دخترخوب منو میشناسن اگه بیان برای خودشون بدمیشه 

+....پویاواقعا بیتا رو دوست داره؟

-....چراانقدرازاین شاخه میپری اون شاخه؟

+....خودت خواستی حرف بزنم کم حرف نباشم 

-...پوبا بیتارو دوست داره اما نمیتونه فعلا اقدامی برای ازدواج باهاش بکنه

+....چرا 

-....اگه میخواست کسی بدونه تاحالا گفته بود


+...کوچولو سردت نیست؟

-...یکم 

+....یکم اشکال نداره 

دوباره نتونستم حرفی که میخوادبزنع رو پیش بینی کنم 

توقع داشتم الان کتشو بیرون بیاره بهم بده 

یا دستاموبگیره بین دستاشو گرمشون کنه یا یه نوشیدنی داغ واسم بگیره 


یه آه برای همه ی فانتزی های بر بادرفتم کشیدم و بی حرف کنارش قدم برداشتم

Report Page