45

45


۴۵

خم شدم سریع میله آباژور برداشتم 

به سمتش گرفتمو گفتم

- حق نداری به من نزدیک شی!

سام ابرویی بالا دادو متعجب گفت

- ساتی...

با انگشت به میله اشاره کردو گفت

- تو که فکر نمیکنی اون رو من اثر داشته باشه ؟

به سام و هیبتش که با اون بال های سفید و بزدگ چندین برابر یه انسال عادی به چشم می اومد نگاه کردم

آب دهنمو غورت دادم

کلید آباژور رو زدم تا جریان برق توش برقرار بشه و گفتم 

- فکر نکنم جریان برق این چیزا سرش بشه .

همین لحظه صدای صاف کردن گلو اومد.

بنیامین بود که از گوشه پذیرایی گلوشو صاف کرد

نگاهش کردم که پریز آباژور دستش بودو گفت

- اینم از برق ...

لعنتی ...

کی پریزو از برق کشید.

حالا عملا من فقط یه میله بدرد نخور در برابر سام داشتم.

اما ... بمیرم هم نمیذارم حافظه منو پاک کنن.

من باید بفهمم چه خبره.

سام یه قدم دیگه اومد سمتمو گفت

- ساتی ... اینکار برای خودته... نباید چیزایی که دیدی رو بدونی

نگاهش کردمو عقب رفتم

لب زدم

- اگه قرار بود نبینم ... هیجوقت این اتفاقات پیش نمی اومد

واقعا به حرفم ایمان داشتم.

من باید میدیدم برای همین تو این لحظه بودم.

هیچ چیز...

هیچ چیز تو این دنیا بی دلیل اتفاق نمی افته... 

سام یه لحظه ایستاد 

انگار مردد شد

اما سریع دوباره به سمتم اومد و گفت

- اینجوری برای خودت بهتره 

دستشو آورد سمتم 

اما من حاضر نبودم به این سادگی بگذرم.

یک عمر دنبال ماورا بودم

دنبال چیزی فرا تر از زندگی عادی

حالا که بهش رسیدم میخواد از ذهنم پاک شه

نه نه...

نمیذارم

سریع دست سامو پس زدم چرخیدم به سمت دیگه

اما از پشت دستمو گرفتو کشید 

افتادم تو بغلش

ناخداگاه هینی از این تماس گفتم

بدنش گرم بود

گرمای یه ظهر داغ تابستون

اون عطر آشنا مشامم رو پر کردو...

اون ملودی دور و عجیب تو گوشم دوباره به صدا در اومد... 

اما هیچکدوم منو انقدر خام نکرد که از تلاش بمونم...

با آرنجم به سینه اش ضربه زدم...

سینه ای که مثل سنگ‌سفت بود

اما انتظار این حرکتمو نداشت

یه لحظه دستشو شل شد و خودمو رها کردم 

دوباره خیز برداشت منو بگیره اما سریع نشستم

از زیر دستش چرخیدمو از پائین بالهای سفیدش گذشتم.

پشت سرش سر در آوردم

صدای خنده تو گلو آترین بود 

بهش توجه نکردمو عقب رفتم

سام برگشت سمتمو گفت

- ساتی ... کارو سخت نکن

بنیامین آروم گفت 

- میخوای من بگیرمش رئیس؟

اخم سام تو هم رفت و خودم سریع گفتم

- شما حق ندارین حافظه منو پاک کنید.  

خواستم از در برم بیرون

چرخیدم سمت در شکسته خونه

اما جای راهرو...

سام رو به روم بود

چطوری ؟

چطوری انقدر سریع؟!

قبل اینکه بفهمم چی شد چشم های یخی سام سفید شدو لحظه بعد..

دنیای دورم سفید شد ...


سلام دوستان. شاید خوندن این پارت برای شما ۲ دقیقه نشه اما نوشتنش برای من ۵۲ دقیقه زمان برد. خواهش میکنم یه تعداد خطوط یک پارت اونم از نوع رمان تخیلی نگاه نکنین. به فضا سازی و کیفیتش نگاه کنید . مرسی که درکم میکنید. من هر وقت بتونم بیشتر مینویسم براتون.


راستی کتاب توکا پرنده کوچک دوباره یه تعداد محدود بد امضای من شارژ شد و از چاپخونه رسید. بازم میتونید با امضای من سفارش بدید 💕🙏👇👇 اولویت با اوناییه که زودتر سفارش بدن👇👇

https://www.motekhassesan.com/product/tooka-book/

Report Page