45

45


#عشق_سخت 

#۴۵

محمد خیلی عجله داشت

انگار همه چی رو دور تند بود 

مغنعه ام رو برداشت از سرمو مشغول گردنم شد

دکمه های مانتومو با عجله باز میکردو دستش رفت زیر تاپم 

بدنم تحریک شده بود

اما یه چیزی درست نبود

یه جای کار گیر داشت

خودمو از محمد جدا کردم اما اون دوباره محکم منو بغل کرد 

اینبار با شتاب بیشتر از محمد خواستم جدا بشم که یهو هولن داد رو تخت

وزنشو انداخت رومو گفت

- دیبا زدم بالا آروم بگیر

- الان نمیتوام میشه بزاری برم

تو گوشم گفت 

- نه ... بد نمیگذره قول میدم 

بلند تر گفتم

- محمد بزار برم تورو خدا

تقلا کردم

اما کمر شلوارنو باز کرد و گفت

- آروم دیبا. من اینجوری حشری تر میشما 

حس تجاوز بهم دست داده بود

واقعا نمیخواستم 

شروع کردم با جیغ زدن

- ولم کن... ولم کن... نمیخوام

محمد هم بلنوگد خندیدو اعفتاد با جونم

اشکم را افتاده بود

با چنگ و دندون به حون محمد افتاده رودم.تاپمو داده بود بالا 

جلو شلوارنو باز کرده رود 

دستش بین مام فعال بود

بین پام خیس بود

اما من نمیخواستم ادامه بده

زجه زدم 

محمد ولم کن. جون مادرت ولم کن ...

محمد توجه نمیکرد 

جیغ زدم 

- کمک ... یکی کمکم کنه 

محمد خندید و گفت

- اینجا کسی نیست کمکت کنه ...

اما همین لحظه در اتاق باز شد

داد زدم نجاتم بدین‌

محمد شوکه برگشت سمت در

اما من با دیدن مهرداد تو قاب در شوکه تر از قبل شدم‌.


#معرفی رمان پر طرفدار 👇🔞👇🔞

باافکارم مشغول بودم که صدای زنگ گوشی توجهمو جلب کرد 

"...بیا بالا #چشم #بندتم بیار..."

چشم بندو از روی تخت برداشتم هرچی میخواد بشه 


طبق معمول اروم وارد اتاقش شدم و بلافاصله دروقفل کردم 


یه نفس راحت کشیدم بازوموکشیدو منو به سینش چسبوند 

-...دلم برات #تنگ شدع جوجه 

صدای #قلبشو میشنیدم 


کنارلبمو بوسیدو با یه مکث کوتاه $لبمو بوسید

 

دستم پشت گردنش قفل شدو همراهیش کردم 

توهمون حالت خوابوندم روی $تخت و خودشم خیمه زد روم 


یقه لباسمو پایین کشیدو گردنموبوسید 

تی شرتمو بیرون اوردو گفت

-....#چشماتو #ببند

https://t.me/UltraMind777/30877

Report Page