45
#نگاریسم
#۴۵
منو نامی شوکه به نامدار نگاه کردیم
چی گفت الان؟
دختر باز؟
دختر کم سن؟
مثل من؟!
هنین لحظه در باز شد
دایی نگاه گذرا به من انداخت
رفت سمت درو گفت
- خودتون میدونید. عواقبشم پای خودتون. اون مردیکه هم فعلا بازداشته اما با وثیقه آزاد میشه راحت. حواستون باشه.
به نامدار نگاه کردو گفت
- نه با پدرت حرف بزن نه برو سمتش. چون اون الان از تو میخواد فقط استفاده کنه عقده هاشو سر مادرت خالی کنه. اما کور خونده. من نمیذارم
به مامان نگاه کردو گفت
- دیگه حرفت تو این مورد برام مهم نیست. ادبش میکنم
مامان هیچی نگفت
دائی رفتو ما ساکت به مامان نگاه کردیم
مامان به من نگاه کردو گفت
- بیا ببینم
جا خوردم سریع بلند شدم که نامدار گفت
- مامان ... دکتر افتخاری دختر بازه ها
مامان اخم کرد به نامدارو گفت
- این حرفا چیه.
با سر اشاره کرد برم تو اتاق
نامی گفت
- راست میگه خب. دوبرابر نگار سنشه
من رفتم تو اتاقو مامان گفت
- چتونه؟ کمرهمت بستین منو زجر بدین؟
از حرف مامان قلبم فشرده شد
پسرا هم حرف نزدن
مامان اومد داخلو گفت
- به دائیت گفتم راجع به استادت . آروم شد. نگار فکر نکن دارم به زور شوهرت میدم. من فقط میخوام یه موقعیت خوبو الکی از دست ندی.
- مامان نامدار گفت که...
مامان پرید وسط حرفمو گفت
- میدونم چی گفت. شنیدم . خواهر دکتر افتخاری هم قبلا بهم گفته بود پسر راراشش توهم داره . دروغ زیاد میگه ادعا میکنه خودم دیدم. مدارک پزشکیم داشتن که بخاطر تشنج تو بچگی توهم میزد. همونموقع تو پرونده اش دیدم.
با تعجب به مامان نگاه کردم
اما تو دلم خالی بود .
مامان رفت سمت درو گفت
- برو یکم آشنا شو نخواستی قبول . اما الان نشناخته نگو نه.
سر تکون دادم
اما استرس داشتم
مامان رفت بیرونو گوشیمو چک کردم
کیوان پیام داده بود
- خوشت اومد؟
پاکت رو میز آرایش بود
برداشتمش و باز کردم
یه تیکه پارچه و چندتا بند
سر در نیاوردم چیه
کامل آوردم بیرونو بازش کردم
یه تاپ بود !
تاپ!
کلا پشتش بند بودو جلوش یه کف دست پارچه!
یه تیکه دیگه هم داشت. یه شلوارک جذب یوگا !
دوزاریم افتاد. لباس یوگا بود
اما مدل سکسی
من یوگا کار میکروم اما تو خونه.
یعنی مامان به کیوان گفته بود؟
براش نوشتم
- سوپرایز شدم از کجا میدونستی یوگا کار میکنم
شکلک چشمک فرستادو گفت
- خیلی دوست دارم وقتی یوگا کار میکنی ببینمت .
تخفیفات باورنکردی در خرید رمان از سایت 👇👇👇