45

45


45

پشت کردم تا از در حمام فاصله بگیرم که با حرف آنی خشک شدم 

با تمسخر گفت 

- آره میدونم برای همین یه چیزی تو شلوارت اینجور داره اعلام حضور میکنه 

با این حرفش به شلوارم نگاه کردم

لعنتی تو چته !

بعد اینهمه رابطه باید اینجوری منو ضایع کنی ؟

بدون توجه به این حرف آنی رو تختش دراز کشیدمو سرمو تکیه دادم به تا ج تخت 

پامو رو هم انداختمو گفتم 

- خب اون نظرش متفاوته 

پوزخندی زد 

رفت سمت کمد لباسش و گفت 

- یکی باید تورو ادب کنه بوروس

خندیدمو به دید زدنم ادامه دادم

آنی جوله رو انداخت و پشت به من خواست لباس زیر بپوشه

وقتی خم شد نفسم رفت 

لعنتی 

داشت از قصد منو دیوونه میکرد

از جام تکون نخوردم

اما بدنم حسابی منقبض شده بود

نفس عمیق کشیدمو آروم بیرون دادم 

باید نگاهمو از آنی میگرفتم 

اما چشمام قفل شده بود 

انگار این جادوگر کوچولو داشت از قصد این کارو میکرد چون تا لباس بپوشه انگار یک سال شد 

هنوز کنترل بدنم دست خودم نبود که آنی یه پیراهن کوتاه پوشید

تو پلک زدنی بالای سر منو بودو با ابروهای گره کرده بهم حمله کرد

لعنتی ...

حس کرده بودم این حجم از آرامشش طبیعی نیست 

اما فکر نمیکردم بخواد لباس بپوشه و باز وحشی شه 

باهاش درگیر شدمو گفتم 

- آروم باش آنی ... چته باز وحشی شدی؟

پوزخندی زدو گفت 

- وحشی منو ندیدی بوروس 

با این حرف پرید پشتم 

پاهاشو دور گردنم حرقه شد 

چنگ زدم کمرش تا بندازمش پائین 

اما بایه حرکت گردنمو پیچوندو همه چا سیاه شد ...

سیاه ...

سیاه ... سیاه ...


رمان بنفشه و نگاه رو از دست ندین قشنگام 😉😍👇

من عاشق پسر عموم شدم.

اما اون‌میگفت بهم هیچ‌حسی نداره جز خواهری ...

اما‌... من ... بلاخره دستشو رو کردم

اینجا #رایگان ماجرای واقعی #نگاه بخونین 👇👇👇👇


https://t.me/joinchat/AAAAAD_vcD2-MAUc2RK1Ow


Report Page