443

443


443

اونم انگار از دیدن من شوکه شده بود 

با شوک ایستادمو جلو حوله ام رو جمع تر کردم که سیاوش با عصبانیت از پشت اون پسر پیداش شد 

فرصت نداد به پسره و شروع کرد به دعوا کردن که اینجا چکار میکین؟

اونم مدام میگفت متاسفم آقا متاسفم آقا 

آروم گفتم 

- سیاوش ...

صدام آروم بود

اما سیاوش برگشت سمتمو عصبانی گفت

- تو چرا با حوله اینجا یاستادی برو لباس بپوش

رو کرد به پسره و گفت

- مدیریت باید بیاد اینجا 

اومد داخل و تلفنو برداشت

من لباس برداشتم رفتم داخل سرویس 

سر و صدا بیشتر شد

اومدم چندتا مرد دیگه هم اونجا بودن

همه در حال بحث با سیاوش بودن 

یه سریا با هم چینی حرف میزدن

سیاوش از همه یه سر و گردن بلند تر بود 

بلاخره رفتن و در رو بست سیاوش 

رو کرد به من و گفت 

- کی اومد؟

- دقیقا همون موقع تو رسیدی... چی شده بود ؟

- میگه شماره اتاق برای تخلیه داده شد 

- کی داده ؟

- نمیدونم... اما میفهمم

- الان چی میشه؟

- هیچی یه شب اقامت رایگان داریم . برای دلجوئی

- اوه ... 

نشستم رو تختو و سیاوش موبایلشو بیرون آورد تیپ ورزشی داشتو حسابی بدنش عرقی بود 

رفت سمت سرویس و گفت 

- یه دوش سریع میگیرم برام لباس زیر بیار

با این حرف گوشیشو پرت کرد رو تختو رفت داخل سرویس

تا من از تو چمدون سیاوش یه دست شورت و زیرپوش بردارم و ببرم دوش گرفتن سیاوش تموم شده بود 

لباس هارو از من گرفتو تشکر کرد

نگاهم رو بدن و اندامش چرخیدو گفتم 

- میخوای چکار کنی؟

تنشو خشک کرد. لباس زیرو پوشیدو در حال خشک کردن موهاش اومد بیرون

گوشی رو گرفتو دوباره شماره گرفت

اینبار انگار طرف جواب داد چون سیاوش گفت 

- الو... جز تو کی میدونه من تو کدوم هتل هستم ؟ باشه بپرس بهم بگو 

گوشیو قطع کردو کلافه نشست رو تخت 

همینجور هنگ ایستاده بودم و نگاهش میکردم

با کلافگی دست برد تو موهای خیسشو گفت 

- این عوضی نمیخواد بزاره یه روز من اعصابم آروم باشه 

یهو فکری به ذهنم رسید 

آروم رفتم پائین پای سیاوش نشستم


🚫 دوستان رمان سرخ آخرشه پس حتما اگه فصد رایگان خوندنشو دارین تو کانال فال و ماه عضو بشین و رایگان بخونین🚫


🥀 #سرخ یه رمان واقعی و داغ از دختر خان زاده ای که باید بین دوتا پسر عمو یکی رو انتخاب کنه ...


https://t.me/falomah/53541


Report Page