44

44


#چشمان 

#۴۴

هنگ به جای خالی بهزاد نگاه کردم

چی شد؟

چرا در رو برا رکس باز میکنه 

که منو بیدار کنه؟

که چی؟ 

چرا خندید حالا 

واقعا هنگ کرده بودم 

نکنه بهزاد یه مشکلی چیزی داشته باشه ! 

تو سرم کلی سوال بود 

رفتم صبحانه درست کردم و خوردم

رکس دور و برم بود 

توپش رو اورد 

بعد صبحانه رفتیم حیاط 

باهاش یکم بازی کردم و حدس زدم بهزاد در رو برا رکس باز میکنه که من باهاش بازی کنم 

حق داشت سگ بیچاره تنها تو خونه خسته میشد 

برام سوال بود بهزاد چطور رکس رو میشست و تمیز میکرد 

یعنی با خودش میبرد حمام!

لخت هم میشد؟ 

خودم از فکرای خودم خنده ام گرفت

پدرت مرده

مادرت مرده

بدهکاری 

خونه و زندگی نداری 

بعد به چی فکر میکنی؟ 

به اینکه بهزاد میره سگش رو بشوره لخت میشه یا نه!؟ 

با تاسف به حال خودم برگشتم اتاق 

لباس پوشیدم و اماده شدم

زود بود هنوز 

یکم ابروهام رو تمیز کردم

نخ نداشتم پشت لبمو بند کنم

با موچین چندتا دونه بلند رو برداشتم 

شبیه بچه دبیرستانیا بودم

البته عملا هم زیاد بزرگتر نبودم

اما نه رژ لبی داشتم نه هیچ نوع لوازم ارایشی. 

ضد افتابمم که چند ماه بود تموم شده و بابا هم گفته بود مگه پاییز افتاب داره که ضد افتاب میخوای!!! 

اه کشیدم

با تمام وجود دلم میخواد برم سر کار 

پول در بیارم و بتونم خرج کنم 

یعنی از فکر به استقلال و کار کردن شب خوابم نمیبرد

بلاخره در باز شد

بهزاد با ماشین اومد تو 

گوشی به دست در حالی که داشت حرف میزد اومد تو خونه و تند رفت بالا 

هنگ ایستادم

خواستم برم بالا که سراسیمه اومد پایین

با دیدن من ابروهاش بالا پرید و گفت 

- حاضری؟

- بله!

- چرا انقدر کوچولو شدی

Report Page