44

44


ℳσŋム:

#پارت۴۳


سریع در خونه رو وا کردم و به پذیرایی رفتم با دیدن پرینازو زیبا که رو به روی هم نشسته بودن اب دهنمو پرصدا قورت دارم 


 پریناز با دیدن من با توپی پر اومد سمتم " مهرداد این دختره کیه؟!"


  و با دست به زیبا اشاره کرد ، زیبا سرجاش ایستاد


چشم غره ایی بهش رفتم و رو کردم سمت پریناز گلومو با یه تک سرفه صاف کردم :" باید بهت جواب پس بدم؟!"


حرصی چینی به دماغش داد :" خودت چی فکر میکنی؟!"


 پوزخندی زدم :" تو فقط دختر عمومی من لازم نمیبینم چیزی رو واست توضیح بدم!"


 اونم پوزخندی زد از صورتش معلوم بود داره میسوزه اما سعی کردم خودشو اروم جلوه بده " من به زودی نامزد توام"


دستی تو موهام کشیدم :" فعلا که نامزدم نیستی! هر وقت شدی منم نامزدم شدی منم همه چی رو بهت توضیح میدم!'


نگاهی به غیض به زیبا انداخت، کیفشوبرداشت تنه ایی به من زد و رفت  


با رفتنش زیبا اومد کنارم :" این کی بود؟!" 

عصبی نگاش کردم :" به حقی در رو واسه غریبه ها وا میکنی هان؟!"


 " خب من فکر کردم تویی منم در رو کردم بعد این شروع کرد به گفتن اینکه من کیم و از این حرفا 


_بهش چی گفتی؟!


 شونه ایی بالا انداخت :" فقط اسممو گفتم بخدا"


#پارت۴۴


_خوبه !

خواستم برم طرف اشپزخونه صدام کرد ،هومی کردم که گفت 

_چرا دیر اومدی؟!


_کارداشتم!

در یخچالو وا کردم و شیشه ی اب رو بیرون اوردم و شروع کردم به خوردم اب


_این دختره کیه؟!


شیشه رو میزگذاشتم : دختر عموم.

  

یه اهان گفت و از اشپزخونه بیرون رفت ! هووف مطمئنن الان پرینازمیره خونه ی ما و همه چی رو کف دست مامان میذاره 


اینو مطمئنم!! اصلا چرا باید سرشو بندازه پایین و بیاد خونه ی من...!  


( یک ماه بعد )

_دوست داری لباتو بخورم یا ...؟!

پرعشوه خندید ، زیبای الان با زیبای یک ماه پیش واقعا فرق میکرد کلی لوند شده بود و مهرنوش کلی اونو تغییر داده بود 


_دوست دارم اون پایینی رو بخوری 

_اسم اون پایینی چیه؟!


_عههه مهرداد اذیت نکن!! خودت اسمشو میدونی 

چنگی به سینه ش زدم : دوست دارم اسمشو از زبون تو بشنوم


محکم چشماشو رو هم گذاشت :کــ،،ص

_اوووف 


و بوسه ایی وسط سینه ش زدم! خواستم دستمو ببرم وسط پاش که یهو صدای زنگ موبایلم بلند شد


حرصی پوفی کشیدم و از روش بلند شدم  

با دیدن شماره ی مامامم تماسو وصل کردم 


_جانم؟!

_خوبی پسرم؟


_ممنون مادرم!

نگاهم به زیبا افتاد با عشوه داشت وسط پاشو میمالی و واسه من ابرو بالا مینداخت 

دیگه از اون دختر ساده خبری نبود!  اینطورم که خودش میگه انگار چند روز دیگه تولدشه و وارد۱۶سالگی میشه 


_مهرداد با منی؟!


با صدای مامانم تند نگاهمو از زیبا گرفتم و پشت بهش ایستادم 


_ببخشید یه لحظه حواسم پرت شد ، جانم؟!

Report Page