44

44



#نگاه #44

یه تیکه نون بربری گرفتم و زدم به سرشو گفتم 

- اجاره دادی؟ چرا تو مخت نمیره 

شونه بالا انداختو گفت 

- تو تو مخت نمیره خواهر... حالا بگذریم... بیا من یکم فکر کردم برات تو که همش خوابی 

صبحانه خوردیمو سارا برام گفت به نظرش من باید یکم برای امیر دلبری کنم تا اونو بی تحمل کنم 

اما من گفتم شرایطشو ندارم چون ما که پیش هم نیستیم. اینجا هم که هستم برا درس خوندنه وقت دلبری کردن و شرایطش نیست 

رفتیم تو حیاط و رو تاب کنج حیاط نشستیم 

رو به سارا گفتم 

- به نظرت فکر کنه من دوست پسر دارم کاری میکنه ؟

- نگاه خل نشو تو اونو دوست داری . اون میخواد ازت دوری کنه . ببینه دوست پسر داری که صد متر دور تر میره ! 

- راست میگی پس چی؟

- باید ببینه یه پسر مزاحمت میشه ... من یه خط ایرانسل میخرم مزاحم تلفنیت میشم تو بده به اون مثلا ازت حمایت کنه به هم نزدیک شین 

ابرو بالا دادمو گفتم

- خب میگه جواب نده چه حمایتی

- خب من پیام چرتو پرت بهت میدم تو ناراحت شی 

- مثلا چی؟

- مثلا از این چرت و پرتا که باهام دوست شو اگه نشی فلان کار میکنم

- هممم فکر خوبیه 

یه ساعتی تو حیاط بودیمو نقشه رو ریختیم

قرار شد طبق نقشه سارا بعد از ظهر پیام تهدید آمیز به من بده و منم بدم به امیر 

این وسط هم دلبری کنم برا امیر 

انقدر با سارا مسخره بازی در آورده بودیم همش خنده ام میگرفت 

اون خوب بلد بود فیلم بازی کنه 

من اما افتضاح بودم

اما تصمیمو گرفتم من این دیوار دور امیرو میشکنم و مجبورش میکنم اعتراف کنه اونم منو میخواد 

بعد نهار شد یه چرت خوابیدیمو بیدار شدیم. چای گذاشتم که پیام اومد 

نوشته بود سلام خوشگله زنگ بزنم حرف بزنیم ! 

منم براش نوشتم شما ؟ هنوز سارا جواب نداده بود که یه سایه افتاد رو سرم



درصورت تمایل میتونین فایل کامل این رمان رو اینجا تهیه کنید

http://t.me/mynovelsell

فایل کامل ۳۰۰ صفحه و شامل ۱۰۶ قسمته 🙏🌹


Report Page