خلاصه نشست چهلوچهارم حلقهی خاکستر
از بلوغ تا پیری
تاریخ زن با توجه به این که او هنوز گرفتار وظایف زنانگی است بیشتر از تاریخ مرد وابسته به تقدیر فیزیولوژیک است. هر مرحله از زندگی زن ثابت و یکنواخت است. اما گذر از یک مرحله به مرحله دیگر شدتی خطرناک دارد. این بحران با بلوغ، آگاهی جنسی و یائسگی آشکار می شود. در حالی که مرد به تدریج به پیری میرسد، زن به طور ناگهانی از زنانگی عاری می شود. هنگامی که هنوز جوان است، جاذبه شهوانی و باروری اش را که از نظر اجتماعی و از نظر خودش، توجیه هستی و بختهای مساعد خوشبختی خود را از آن ها کسب می کند، از دست می دهد.
سنین خطرناک را برخی آشوبهای ارگانیک مشخص میکند اما چیزی که به آنها اهمیت می بخشد ارزش نمادی است که آنها را در بر می گیرد.
زنهایی که اصولاً روی زنانگی شان شرطبندی نکرده اند بحران را با شدت بسیار کمتری احساس می کنند.
ناراحتی های زن بیشتر از ضمیر اضطراب آلود اوست نه از خود جسم.
خیلی پیش از پیدایش نقص عضو قطعی، زن را هراس پیری تسخیر میکند. مردی که به سن کمال رسیده در اقدام هایی با اهمیت تر از اقدام های عشقی درگیر است. اما زن خیلی بیش از مرد روی ارزشهای جنسی که در خود دارد شرط بندی کرده است. برای حفظ شوهر، برای تامین حمایت ها در اغلب حرفه هایی که به عهده دارد، ضرورت حکم می کند که او مقبول طبع قرار بگیرد. به او اجازه داده نشده که جز به وساطت مرد سهمی از دنیا بگیرد.
ممکن است گمان برود زن نارسیسیست با بدترین پریشانی ها مواجه خواهد شد ولی زن نارسیسیست
بیشتر نگران آن است که انقضای مهلت اجتناب ناپذیر را پیش بینی نکرده باشد و برای دوران پستی و بلندی ترتیبی نداده باشد. بابت نقص خود رنج خواهد برد اما غافلگیر نمی شود. ولی زنی که خودش را فراموش کرده، فداکاری کرده، بر اثر امری که ناگهان روی می دهد خیلی بیشتر منقلب می شود.
او با نگاه به گذشته و محدودیت هایی که زندگی به او تحمیل کرده رفتار های دختر نوجوان را که در آستانه آیندهای هنوز غیر قابل دسترس قرار داشته باشد باز می یابد پایان ناپذیری خود را انکار می کند. از اطرافیانش جدا می شود زیرا به نظرش می رسد که از آنها برتر است و دست به تجربه های جوانان میزند و بر زنانگی شما مبالغه می کند.
اما حقیقت این است که آغازی مجدد و واقعی وجود ندارد. زن در دنیا هدفهایی که با حرکتی آزاد و موثر خود را به سوی شان بیفکند نمی یابد. جنب و جوش هایش شکلی غیرعادی، ناهماهنگ و بیهوده به خود می گیرد.
زن از جمله میکوشد پیش از آنکه خیلی دیر شده باشد به تمام میل های دوران کودکی و نوجوانی تحقق بخشد. یک نفر دوباره پشت پیانو می نشیند، یکی سفر می کند و... . به کارهایی می پردازد که تا این زمان از خودش دریغ داشته. نسبت به شوهر خود سرد مزاج می شود و یا برعکس، با شور خود را به دست شوهرش که تاکنون مهارش کرده می سپارد. دوباره به عملیات استرضایی رو میآورد. گرایش همجنسگرایی اش را آشکار میکند.
زنی که نجابت بر او سنگینی می کند همیشه تا پای عمل پیش نمیرود. اما رویاهایش سرشار از اشباح عاشقانه ای می شود. نسبت به فرزندان خود محبتی پرشور و شهوانی ابراز می کند. در نهان پشت سر هم عاشق مردان جوان می شود. در او نیز چند وجهی بودن میل ها و ترس هایش
اضطرابی پدید می آورد که گاهی به ناراحتیهای روانی دامن می زند. در این مرحله از آشفتگی، مرز بین امور واقعی و خیالی، نامشخص تر از دوران بلوغ است. یکی از آشکارترین ویژگی های زن رو به پیری نهاده، احساس عاری از شخصیت بودن است.
البته بسیاری از زن ها حتی در خواب هایشان از هر گونه عشق انسانی محروم مانده اند، اما در کنار خدا به دنبال کمک میگردند. اندیشههای مبهم راجع به سرنوشت، راز و شخصیتِ ادراک نشده
که در حدود خزان زندگی زن به سراغش می آیند در مذهب وحدتی عقلانی می یابند. زن پارسا زندگی ناقص خود را به مثابه آزمونی که از طرف خدا فرستاده شده است در نظر میگیرد. زن که کم و بیش حس واقعیت را از دست داده است در خلال این بحران میتواند در دسترس هر تلقینی باشد و اقتدار هایی را هم با شور و شوق بپذیرد. او توهم "زندگی تازه" دارد. اما زمین تغییر نمیپذیرد. قله ها دور از دسترس باقی خواهند ماند. بار دیگر گرفتار اضطراب میشود.زن غالباً به جای آنکه با نومیدی به مبارزه بپردازد، سعی میکند عادت کند. مدام به تکرار شکایت ها تاسفها و اتهام ها می پردازد و به حق و ناحق رقیبی را مثل شوهر، خواهر یا دوست متهم می کند که عامل تمام این بدی هاست.
در زنی که تصمیم نمی گیرد پیر شود، دشواریهای یائسگی گاهی تا زمان مرگ ادامه می یابد.زن هزار دام حیله می گستراند موضوع، شکار مردان است. وانمود می کند که خود را عرضه می کند ولی در حقیقت خود را می قبولاند. خود نیز مهاجم و سلطه جو شده است. وقتی اغواگری بی نتیجه باشد برای زن لجوج یک دستاویز باقی می ماند،
آن هم پرداخت پول است.
موقعیت زن روزی که او به پیر شدن رضایت میدهد تغییر میپذیرد. هنگامی که زن از مبارزه با تقدیر دست بردارد نبردی دیگر برایش آغاز خواهد شد؛ بایستی در روی زمین جایی را حفظ کند. زن در خزان زندگی سن و سال خود را بهانه قرار میدهد تا از بیگاریهایی که بر او سنگینی میکند احتراز جوید. اگر مرد زودتر از او راه انحطاط بپیماید، اداره زوج را زن به عهده میگیرد.
فرزندان زن یائسه به اندازه کافی بزرگ شدهاند که از مادر چشم بپوشند، ازدواج کنند و خانه را ترک گویند. زن رها شده از وظیفه خود بالاخره آزادی را کشف میکند. اما زمانی که دیگر نمی داند با آن چه کند. زن اما به این موقعیت رضا نمیدهد. گاهی با دلتنگی به همسرش میاویزد و گاهی شوهر به اندازهی کافی به نظرش باارزش نمیرسد که او را توجیه کند. در لحظهای که فرزندان از او میگریزند، مادر با شور میکوشد که در خلال وجود آنها بماند. معمولا مادر حریصانهترین امید خودش را متوجه پسر میکند. زن از نوزادی پسر منتظر روزی بوده که پسر تمام گنجینههایی را که پدر نتوانسته او را با آنها سرشار کند به او ببخشد. اکنون پسر از او در قبال برتری شوهر دفاع خواهد کرد. رهاننده و نجاتبخش خواهد بود. مادر در این موقعیت در برابر پسر رفتارهای اغواگرانه دارد.
مادر از اعماق زنانگی خود در وجود پسر، از مرد سلطهگر تجلیل میکند. مادر اعتقاد دارد که فقط به دلیل صاحب فرزند شدن، حقوق مقدسی پیدا کرده است و با تجلیل از ثمره اش خود را به عرش میرساند. از نظر مادر، کاری که پسر در روی زمین باید انجام دهد این است که به نفع مشترک خود و مادر دست پیدا کند و به این ترتیب هستی مادر را توجیه کند. اما مرد غنائمی را که مادرش در رویای آراستن خود با آنها بوده است، غالباً در ضدیت با مادر به چنگ میآورد. حتی هنگامی که آنها را به پای او میافکند، مادر آنها را به جا نمیآورد.
حتی اگر هم آنها را تایید کند دچار دوپارگی میشود. تفاوت سن و جنس اجازه نمیدهد که بین پسر و او همدستی ایجاد شود. از این رو مادر حتی اگر پسرش را با نهایت غرور تحسین کند، باز هم ناراضی باقی خواهد ماند.
غالباً احساس دشمنی مادر به همسر پسرش -این زن بیگانه که فرزند را از مادرش می گیرد- توصیف شده است. از نظر مادر پسرش زندگی را مدیون او است. اما به زنی که تا دیروز از وجودش هم بی خبر بوده چه دینی دارد؟ از نظر مادر، همسر دسیسه ساز است. دارای غرض و نظر است و خطرناک.
همسر پسر میخواهد در وجود شوهر مردی بیابد و در خلال وجود او بر دنیا سروری کند. مادر اما می کوشد که پسر را در خردسالی نگه دارد و به آن دوران بازگرداند. تضاد، زمانی شدت میگیرد که زن تازه از راه رسیده باردار شود. مادر که امیدوار بوده در وجود پسرش باقی بماند، درمییابد که پسر او را محکوم به مرگ میکند. گویا به وجود او دیگر نیازی نیست. مادربزرگ حسود، یکی از دو پهلوترین محبتها را که در آن دشمنی در زیر سیمای اضطراب پنهان میشود، نسبت به نوزاد احساس میکند.
مادر در پسر خود خدایی میجوید، در دختر خود اما همزادی مییابد. همزاد شخصیتی دو پهلوست؛ شخصیتی را که خودش از آن برمیخیزد به قتل میرساند. زنی که افتخار خود را آن میدیده که همسر و مادر باشد، نخواهد گذاشت که از تخت خود به زیر آورده شود. تاکید میورزد دخترش بچهای بیش نیست و کارهای او را حتی ازدواج و بچه دار شدنش را بچه بازی میداند. مادر، دامادی منطبق با شوهر رویاهایش بر میگزیند. زن در خلال وجود دخترش میلهای قدیمی خود را نسبت به ثروت، موفقیت و افتخار ارضا میکند.
احساس مادر بزرگ به نوهاش ادامه احساس او به دخترش است. تنها به خاطر افکار عمومی نیست که مادر به دختر اصرار میورزد که سقط جنین کند، بلکه مادر می خواهد تنها خودش امتیاز مادری را داشته باشد. به عکس، مادری که خودش را با دخترش یکی میداند غالباً با حرص و ولعی شدیدتر از دخترش، فرزندان او را میپذیرد. بیست سال به عقب بر میگردد. زائوی جوانی میشود و تمام احساساتی را که از آنها چشم پوشیده بود، بازمییابد. اما مادر جوان علاقهمند است که بر حقوق خود تاکید کند. مادربزرگ فقط این اقتدار را دارد که وظیفه کمک را که در گذشته بزرگترهای خودش در قبال او داشتند به عهده بگیرد. آن وقت احساس میکند که از اریکه قدرت به زیر آورده شده. حساب مادر داماد را هم که طبعاً حسود است باید داشت. مادربزرگ ها نوزاد را به میزانی که متعلق به آنها باشد دوست میدارند.
این اتفاق می افتد که زن چون با فرزند و نوهای علقههای طبیعی ندارد، معادلهای مصنوعی ایجاد میکند. به افراد جوان محبتی مادرانه ابراز میکند، اعم از اینکه محبتش افلاطونی باشد یا نه.
تنها از سر تزویر نیست که اعلام میکند جوان مورد حمایت خود را مثل پسرش دوست میدارد، به عکس احساسهای مادر عاشقانه است.
مادر سالخورده و مادربزرگ، میلهای سلطهجویانهی خود را سرکوب میکنند. خشم و عنادشان را پنهان میدارند. به آنچه فرزندانشان
بخواهند به آنها بدهند راضی هستند. اما آنوقت در فرزندان کمک فراوانی نمییابند و در برابر صحرای آینده دستخوش تنهایی، حسرت و ملال میشوند.
زن مسن خود را بیفایده میداند. زن بورژوا در تمام مدت زندگی خود غالباً باید مسالهی مسخرهای را حل کند؛ چگونه وقتکشی کند؟ اما همین که بچهها بزرگ شدند و شوهر موفق شد یا دستکم استقرار یافت، روزها دیگر تمامی ندارند. "کارهای زنانه" برای آن ابداع شدهاند که این بیکاری مهیب را بپوشانند. دستها گلدوزی میکنند، میبافند، تکان میخورند، اما این کاری واقعی نیست. زیرا شیئی که به بار آمده هدف مورد نظر نیست. زن وقتی به این امور دست میزند نمیکوشد که تسلط خود بر دنیا را گسترش بدهد. فقط میخواهد خود را از ملال برهاند. او به کارهای مختلفی دست میزند. پیانو می نوازد، کتاب میخواند، به مهمانیها میرود، اما فقط مرکز جاذبه بودن، مرکز برخورد عقاید بودن و ایجاد نوعی فضا، جانشین عمل و اقدام شده است.
زنهای پیر که در سیاست، اقتصاد و هیچ یک از رشتههای فنی دارای تخصص نیستند، در جامعه هیچگونه تسلط واقعی ندارند.
آنان به جای آن که در صدد کشف راههای ترقی باشند، به نهی میپردازند. نمیکوشند که به نحوی مثبت، موقعیتهای تازهای بیافرینند. به چیزهایی که هست حمله میکنند تا بدی را از میان بردارند. همین امر توجیه میکند که پیوسته در مخالفت با چیزی همدست شوند.
زن پیر، در اواخر زندگی، هنگام نزدیکی به مرگ، از اضطراب آینده رها میشود. چون شوهر مسنتر از زن است، پیرزن با خوشایندی شاهد زوال شوهر میماند. این انتقام او است. بسیار مشاهده شده که مردان بر اثر از دست دادن زن در دوران پیری خیلی بیشتر از زنها از پا در میآیند. چرا که بیشتر از زن از ازدواج سود میبرند، مخصوصاً در دوران پیری. مرد هنگامی که مشاغل عمومی خود را از دست داد کاملاً بیهوده میشود. زن اما هنوز ادارهی امور خانه را به عهده دارد و این برای شوهر ضروری است. درحالی که شوهر فقط مزاحم است. زن ها از استقلال خود کسب غرور نمیکنند. بالاخره دنیا را با چشم های خود میبینند اما خود را فریبخورده مییابند. فرزانگی زن پیر باز هم کاملا منفی میماند. این فرزانگی عبارت از اعتراض، اتهام و انکار است. عالیترین شکل آزادی که زن انگل، چه در فکر و چه در عمل خود بتواند بشناسد، همان ستیزهجویی رواقی یا تمسخر شکاکان است.
زن در هیچ یک از دورانهای زندگی خود موفق نمیشود در آن واحد موثر و مستقل باشد.
موقعیت و ویژگی زن
… اکنون برای ما امکان دارد که دریابیم ادعانامهای که از دوران یونان باستان تا عصر ما علیه زنان تنظیم شده است چرا این همه نکتهی مشترک دارد. در تمام اینها حقیقتی وجود دارد. اما این رفتارها؛ نه از هورمونها ناشی میشوند و نه از پیش در شیارهای مغز او نشانده شدهاند.
" دنیای زنانه" وجود ندارد. زنان هرگز جامعهای خود مختار و بسته نداشتند. زنان تنها مقام پایینی از دنیایی که نرها اداره میکنند را اشغال کردهاند. آنها صرفا چون افرادی مشابه هستند اجتماعی مکانیکی هستند و همبستگی اورگانیک با هم ندارند.
چه در دوران نمایشهای مذهبی و چه در کلوبها و سالنها و کارگاههای موسسههای خیریه، "ضد دنیای" آنها از بطن جهان مردانه طرحریزی میشود. تناقض وضع آنها همینجاست.
خواهیم کوشید، "مادهی ابدی" را در مجموع شرایط اقتصادی، اجتماعی و تاریخیاش در نظر بگیریم.
زن درس خشونت فرا نگرفته است؛ هرگز به مثابه نفس در برابر دیگر اعضای جامعه سر بر نیاورده، در قبال خدایانی با سیمای انسانی که هدفها و ارزشها را تعیین میکنند، مجبور به انفعال بوده، زن حتی در تفکر هم بر واقعیتی که احاطهاش کرده تسلطی ندارد، همچون سیاهان و کارگران و بومیان تحت استعمار کودکانی ابدی فرض میشوند. کودکی به این معنی است که: آنها باید حقایق و قوانین مردان را بیچون و چرا بپذیرند و سهم آنها اطاعت است.
زندگی؛ با ابزار رام و مطیع میشود و همینطور دنیا؛ "مجموع ابزار کاری" که بین اراده و هدف واسطه است. اما زن فنون تسلط بر مواد را آموزش ندیده. زن با مواد در گیر نیست، بلکه با زندگی درگیر است. پس برای او دنیا مقاومتی سرسخت و رامنشدنی تحت سلطهی مقدرات است و هوسهای مرموزی از این دنیا میگذرد.
و اما آشپزخانه:
هر روز بردباری و منفعل بودن را به زن میآموزد. باید از آب و آتش فرمان ببرد. باید انتظار کشید تا شکر آب شود، خمیر پفکن، لباس خشک شود، میوه ها برسند. برخی پارچهها قابل شستشو هستند و برخی نیستند. برخی لکهها پاک میشوند و برخی نه. گردوغبار مثل گیاه میرویند، ذهنیت زن ادامهی ذهنیت تمدن کشاورزی است که فضیلتهای جادویی زمین را میستاید. زن به جادو اعتقاد دارد، این یک کامجویی انفعالی است.
زن که خود را محصور مییابد، به تلهپاتی، ستارهشناسی، امواج پیکرها، پیشگوها و.. اعتقاد دارد. خرافههای ابتدایی را وارد مذهب میکند، از بعضی آیینهای آزموده شده فرمان میبرد. چون به تکرار محکوم شده، در آینده فقط نسخهی بدل گذشته را میبیند، زن نه تنها از اقدام واقعی برای دگرگون کردن چهرهی دنیا بیخبر است، بلکه در تودهای عظیم و مبهم گم شده است. منطق وسیله ایست که موقعیت به کار بردن آن نسیب زن نمیشود. استدلالهای مردانه با واقعیت تجربهی او تطبیق نمیکند. چون در قلمرو مردانه کاری نمیکند. فکرش از رویا متمایز نیست.
زن متناقضترین ادعاها را میپذیرد. به شناختهایی که به شدیدترین نحو مبهم هستند اکتفا میکند. جبههها، عقاید، مکانها، افراد و وقایع را با هم در میآمیزد. او در سرش هرجومرج غریبی است. روشنبینی کار او نیست، او باید اقتدار مردانه را بپذیرد. از انتقاد و بررسی و داوری به سود خود سر باز میزند و خود را به رای طبقه برتر واگذار میکند. پس دنیای مردانه برایش واقعیتی متعالی و مطلق است. این چنین "مردان خدایان را میسازند و زنان آنان را میپرستند"
عدم کارایی و جهل زنان سبب احترام برای قهرمانها و قوانین مردانه است. زنها آنها را نه از سر داوری بلکه از سر ایمان به رسمیت میشناسند. در فقدان دانش، ایمان نیروی آمیخته به تعصب خود را میسازد. بدون قیدوشرط در برابر عقل، تاریخ و همهی تکذیبها میایستد. ایمان، کور، پرشور، لجوج و ابله است و زنان میتوانند با شدت بروز احساسات، عدم تحرکشان را جبران کنند. چون افکارشان فقط عبارت از رفتار است.
چون ایمانی کور دارد؛ به قانون فقط برای این که قانون است احترام میگذارد. در نظر زنها حق را زور میآفریند، زیرا حقوقی که آنها میشناسند، ناشی از زور مردهاست. وقتی هیئت اجتماعی از هم میپاشد زنها نخستین کسانی هستند که خود را به پای فاتحان میافکنند. زنان چیزی را که هست میپذیرند. یکی از ویژگیهای زنان تسلیم و رضاست.
پس زنان خود را در مقابل کائنات، آتشفان، مامور پلیس، ارباب و مردها ناتوان مییابند. آن تسلیم و رضا، صبر و برد باری ایجاد میکند که مورد تحسن است. زنها خیلی بهتر از مردها دردهای جسمانی را تحمل میکنند و وقتی که موقعیت ایجاب کند، قادرند شهامت تحمل رنج را داشته باشند، اما بدون تهور تهاجمی، پایداری انفعالی خواهد بود. در زن تسلیم و رضا سیمای عفو به خود میگیرد. هیچ کس را محکوم نمیکند زیرا از نظر او افراد و اشیا نمیتوانند متفاوت از آن چه که هستند باشند.
این نقصها به سادگی بیان میکنند که: افق بر زنان بسته است. زن خواهان لذت جسمانیست چون او در حالیت غوطهور است.
زن به اندازهای که در اندرونیهای محزون-روسپی خانهها یا کانون خانوادهی بورژوایی احساس خفگی کند، در رفاه پناه خواهد جست. بردهای که در حرمسرا زندانیست باید زمان را بکشد. با حرص به دنبال شهوت است، چون از آن محروم شده است. زن که از نظر جنسی ارضا نشده، وقف تندی و تلخی و محکوم به زشتیهای مردانه شده؛ پس باشراب، مخمل، نوازش آب، آفتاب، دوست زن، فاسق جوان خود را تسکین میدهد. اگر صورتی جسمانی دارد، وضعش او را برمیانگیزد که برای جنبه حیوانی اهمیت فراوان قائل شود. "مادیگرایی نفرتآور"ش؛ چون به چیزهای بزرگ دسترسی ندارد برای چیزهای کوچک اهمیت قائل است زن را متهم میکنند که حاضر به بردگی است. حاضر است جلوی پای اربابش بخوابد و دستهایی را که او را زدهاند ببوسد و غذایی را که به سویش پرتاب میکند برمیدارد. زنی که مرد برایش یگانه و یگانه دلیل هستی باشد، بدون مرد چه میتواند بکند؟ چنین زنی ناگزیر تمام تحقیر.ها را تحمل میکند. برده نمیتواند احساسی از "شان انسانی" داشته باشد. همین که خود را از مخمصه به در برد کافی است.
به زن تحمیل میشود که؛ زندگی پستی با دیگها و سهپایهها داشته باشد و به نحو ناچیزی مفید باشد. زن از این کار احساس عظمت و بزرگی نمیکند. طبیعی است که زن تکرار کند و فکر کند که زمان دور میزند. زن مشغول است بیآنکه چیزی بسازد، پس در هر چه که دارد از خود بیگانه است. این وابستگی نسبت به اشیا نتیجهی وابستگی است که مردان او را در آن نگه میدارند.
زن را در آشپزخانه زندانی میکنند و از محدود بودن افق دیدش به حیرت در میآیند. بالهایش را میچینند و به رقت می آیند که چرا نمیتواند پرواز کند. وقتی که درهای آینده به رویش باز باشد، دیگر مجبور نیست در زمان حال ثابت بماند.
زن را در محدودهی "من"خودش یا خانوادهاش زندانی کردهاند و آن وقت نارسیسیم و خودنمایی و حساسیت و بدجنسی او را سرزنش میکنند. تمام امکانهای ارتباط با دیگری از او ربوده شده. زن در تجربهی خود، ندا و منافع همبستگی را احساس نمیکند؛، چون به طور کامل به خانواده خود اختصاص یافته، نمیتوان انتظار داشت به سوی نفع همگانی تعالی پذیرد.
زنی که محکوم به زندگی در انفعال است، عدم شناخت، آینده را اشباح جنگ، انقلاب، قحطی، بینوایی تسخیر میکند. شوهر و پسر وقتی به اقدامی روی میآورد، خطرهای آن را میپذیرد، طرحها و دستورهایش در ظلمت راهی برایش میگشاید اما زن در شبی مبهم دست و پا میزند. برای این که هیچ کاری نمیکند همه چیز برایش ممکن است؛ ممکن است قطار از خط خارج شود و عمل جراحی ناموفق باشد. چیزی که زن میکوشد از نشخوارهای اندوهگین و طولانیش طرد کند شبح ناتوانی خود است.
در جمع دوستان، هر زنی از ناراحتیهای خود مینالد و همه با هم از بیعدالتی تقدیر و دنیا و مردان شکوه سر میدهند. فرد آزاد، مسولیت شکستهایش را متوجه خودش میداند و برعهده میگیرد. اما هرچه بر سر زن میآید از جانب دیگری است، دیگری مسئول بدبختی او شمرده میشود. هیچ راهحلی برای زنی که با سرسختی و سماجت شکوه میکند به نتیجه نمیرسد. میداند که ناراحتیاش عمیقتر از دلایلی است که بیان میکند و راه گریزی نمییابد.
دنیا بدون زنان و بر ضد آنها بنا شده. زن احساس فریبخوردگی دارد، تمام دنیای مردانه را مورد اتهام قرار میدهد. کینه و عناد روی دیگر سکهی وابستگی است. اما زن نیاز دارد که دنیای مردانه را محترم بشمارد. اعتراض به آن به او احساس خطر میدهد. چرا که سرپناهی ندارد. پس رفتار مانیگری که در تجربه خانهداریش به او القا شده در پیش میگیرد.
انتظاری که زنان از حکومت دارند این است که بدی را از بین ببرد، پاک و تمیز. اما بدی همواره به خوردن خوبی ادامه میدهد و چون یهودیها، بولشویکها و فراماسون ها در دسترس زن نیستند، او مسئولی میخواهد تا در برابرش، عینیتر به غیظ بیاید. شوهر قربانی برگزیده است. دنیای مردانه در شوهر تجسم میآید. در خلال مرد است که جامعهی مردانه مسولیت زن را بر عهده گرفته و او را فریفته است. اگر اوضاع رو به راه نباشد تقصیر اوست.
شب که شوهر به خانه باز میگردد؛ زن از بچهها، فروشندهها، خانه، هزینه زندگی و.. شکایت میکند و میخواهد شوهر احساس تقصیر کند. شاید مرد هم ناراحتیها و نگرانیهایی داشته باشد اما زن مرد را دارای امتیازی مییابد که خود از آن محروم است. مخاصمتی که زن نسبت به شوهر یا معشوق دارد او را به آنها نزدیکتر میکند. مرد با داشتن چنین نفرتی در صدد گریختن برمیآید اما زن میخواهد که مرد را ناگزیر به عوض دادن کند. آخرین حد تسلای زن، قیافهی قربانی به خود گرفتن است. زندگی و مردان، زن را مغلوب کردهاند پس خود را در اختیار اشکها و نزاعها قرار میدهد.
زندگی زن؛ طغیان آمیخته به ناتوانیست. به همین دلیل آنقدر آسان به گریه میافتد. آموزشش به او آموخته که خود را رها کند. زن پیوسته در قبال دنیا رفتاری حاکی از شکست بر میگزیند. زن گریه میکن، چشمهایش دیگر نمیبیند، بدون قدرت بینایی به حالت انفعالی اشیا در میآید. زن را مغلوب میخواهند و او در شکست غوطهور است. نبرد از همان ابتدا نا عادلانه است، هیچ سلاح موثری در دست او نیست پیش زن به دسیسهچینی جادویی روی میآورد.
اگر اشک برای بیان طغیانش کافی نباشد، زن به تظاهراتی تشنجآلود دست میزند، تنها به دلیل روانی نیست که زن دست به چنین تظاهراتی میزند. تشنج درونی کردن انرژی است که اگر به بیرون پرتاب شود هیچ اثری نخواهد داشت. این عمل صرف بیهودهی انرژیهایی است که موقعیت آنرابرانگیخته. مادر به ندرت در مقابل کودکان کوچکش دچار تشنج میشود زیرا میتواند آنها را بزند، تنبیه کند. در برابر پسر بزرگش، شوهرش و فسق نافرمانش خود را تسلیم نومیدیهای خشم آلود میکند.
برای زنی که به اوج انکار رسیده، فقط یک مفر وجود دارد و آن نیز خودکشی است. شمار مردانی که به زندگی خود پایان میدهند خیلی بیشتر است. اما اقدام به خودکشی زنان رایج تر ؛ شاید آنها بیشتر با توسل به نمایش خود را ارضا میکنند. زن صادقانه در صدد ترک چیزی که از آن نفرت دارد بر نمیآید به ترک زندگی که او را میآزارد تظاهر میکند. میلی به راهحل قطعی ندارد. بر ضد مرد و زندگی و وضعیت اعتراض میکند اما نمیگریزد.
زن چون قلمرو مستقل ندارد، در برابر حقیقتها و ارزشهای مردان نمیتواند حقیقت مثبتی بگذارد. تنها به انکار آنها دست میزند. بخش اعظم برتری و ارزشها و اقتدار مرد را میپذیرد اما نسبت به حکمروایی آن اعتراض دارد. مرد معمولا از تفکر هگلی قدر می.گیرد. بنابر آن؛ شهروند، شایستگی اخلاقی خود را از تعالی به سوی جهانی شدن کسب میکند. مرد با مردان دیگر بر اساس اخلاق رابطه دارد و آزادی وجود دارد که بر اساس قوانینی که همه به رسمیت شناختهاند در برابر آزادی دیگری قرار میگیرد اما مرد در رابطه با زن در منطقهای خارج از این اخلاق قرار میگیرد. مرد در کنار زن، خود را مستبد، سادیک، خشن یا کودک صفت، مازوخیست و شکوهگر مینماید. خود را رها میکند و خردهجنونهایش را ارضا میکند. غالبا زنش بر اثر تضادهایی که میبیند به حیرت در میآید. مرد تکثیر جمعیت را تبلیغ میکند. ولی بیش از آنچه مناسبش است فرزند نمیآورد. مرد همسران پاکدامن و وفادار را مورد تجلیل قرار میدهد، ولی زن همسایه را به زناکاری فرا میخواند. مرد با تزویر و ریا سقط جنین را جنایت میخواند، ولی در فرانسه سالی یک میلیون زن از طرف مردان درموقعیتی که سقط جنین کنند قرار میگیرند. آشکارترین نمونه رفتار مرد در قبال فحشاست. تقاضای مرد است که عرضه را ایجاد میکند. دخترانی که از راه بدنشان امرار معاش میکنند فاسد و عیاشاند اما مردان نه. دبووار در اینجا داستانی را روایت میکند؛ دو دختر 12 و 13 ساله در فاحشه خانهای بازداشت و محاکمه میشوند. آنها در دادگاه از مشتریان خود که افراد مهمی بودند سخن گفتند. یکی از آنها دهن باز کرد تا نامی را به زبان بیاورد. دادستان با شتاب ممانعت کرد؛ "نام مرد محترمی را آلوده نکنید". آقایی که نشان لوژیون دونر دارد، اگر به کودکی تعرض کند محترم می.ماند اما کودکی که به آن منطقهی اخلاقی دسترسی ندارد، دختری فاسد و منحرف است و به درد دارالتعدیب میخورد.
مرد اصلهایی را تبلیغ میکند اما چیزی را که ادعا میکند، نمیخواهد. زن، چیزی را که وانمود میکند به او میبخشد، در واقع نمیدهد. زن همسری پاکدامن و وفادار خواهد بود ولی در نهان تسلیم میلهای خود میشود. مادری قابل تحسین خواهد بود ولی به دقت "کنترل جمعیت" را رعایت میکند. در صورت نیاز سقط میکند و مرد او را تقبیح میکند، قاعده بازی همین است.
زن وظیفه دارد تا بار تمام بیاخلاقیهای مرد را به دوش کشد؛ نه تنها فاحشگان، بلکه تمامی زنها، در کاخ روشن و سالمی که افراد شریف در آن به سر میبرند، به مثابه فاضلاب مورد استفاده قرار میگیرند. پس در مقابل سر باز زدن زنان، از به "راه فضیلتهای مردانه" آمدن نباید تعجب کرد.
احساسی که زن نسبت به مرد دارد در رفتار عمومی او نسبت به خودش و دنیا نیز انعکاس مییابد. زن ازین ابهام کسب قدرت میکند تا به باغ بیش از شهر، به بیماری بیش از فکر و به زایمان بیش از انقلاب حقیقت بخشد. میکوشد سلطهی زمین (مادر) را مستقر کند. زن رعیت مرد است، جسمش تحقیر شده ولی به تجلیل عشق میپردازد.
طبیعت سیمایی دوگانه به زن میدهد. زن هم مراقب دیگ و غذاست و هم جریانهای عرفانی برمیانگیزد. زن با مادر شدن و خانهدار شدن از گریزهای آزادانه خود به دشتها و بیشهها چشم پوشیده است، اما زن هنگامی که دستش را در رودخانه فرو میبرد نه برای دیگری بلکه برای خودش زندگی میکند. زنی که در میان بردگیهایش، استقلالش را حفظ میکند به نحو پرشور در طبیعت آزادی خاص خود را دوست خواهد داشت. این تعلیق دوگانه به دنیایی جهانی و دنیایی شاعرانه و متافیزیکی را زن کم و بیش به آن میپیوندد. زن میکوشد که زندگی و تعالی را با هم در بیامیزد. او از نظر اجتماعی پیرو ثنویت است، قلبا نیاز دارد که از نظر هستیشناسی خوشبین باشد. اخلاقهای اقدام و عمل خوشایندش نیست. زیرا از عمل کردن منع شده است. او اصل مسلم را تحمل میکند پس اصل مسلم باید خوبی باشد. این مفهوم متضمن کمال در جاودانگی است، توجیه بیواسطهی هر نفس بر اساس همه چیز و شرکت انفعالی آن در مجموع است.
مجموع ویژگیهای زن یعنی اعتقادات، ارزش و اخلاق و سلیقه و رفتارهایش با موقعیت او تبیین میشود. تعالی زن از او مضایقه شده، پس دستیابی به والاترین رفتارهای انسانی، یعنی قهرمانی، طغیان، وارستگی، ابداع و آفرینش بر او منع میشود.
هنگامی که یک جنس، یک طبقه به حالیت محکوم میشود، ضرورت حکم میکند که سراب تعالی هم در برابرش به جلوه درآورده شود و چون مرد اقتداری مسلط بر زن اعمال میکند، خوب است که این اقتدار از طرف وجود برتر اعطا شده باشد.
اما در اقشار مختلف اجتماعی، کارگر با اقدام سیاسی مبین ارادهی انقلابی، رهایی را تجربه میکند. مردان طبقهی متوسط مصممانه در وضع موجود استقرار مییابند، وقف تکرار و وظایف روزانه شدهاند، دچار از خود بیگانگی شدهاند، در حالی که زن (با وصفی که شد) بیش از آنها ابتکار و استقلال دارد و بیشتر با واقعیت در ارتباط است. در طبقهی بورژوا زنان با شور و هیجان همدست اربابان خود میشوند زیرا علاقه دارند از منافعی که آنها برایشان تامین میکنند بهره ببرند. زنی که کارش را دیگری انجام میدهد، دیگر کوچکترین تسلطی بر دنیای خود ندارد غرور بیهوده، ناتوانایی اساسی، نادانی مصرانه از آنها بیفایدهترین و بیخاصیتترین افرادی را که نوع بشری آفریده باشد میسازد.
اصولا موقعیت مرد و زن متفاوت است. موقعیت مرد قابل رجحان است در حالی که تقریبا هر کاری برای زنان ممنوع است. مقایسه آن بیهوده است. زنان باید محدودیت موقعیت خود را نپذیرند و بکوشند راههایی به سوی آینده به روی خود بگشایند. برای زن هیچ راهی جز تلاش در راه دستیابی به رهایی وجود ندارد. زن فقط در طغیان میتواند به درستی از آزادی خود استفاده کند. این رهایی فقط به صورت جمعی امکانپذیر است و ایجاب میکند که قبل از هر چیز تحول اقتصادی وضع زنانه انجام گیرد.