44

44

Behaaffarin

رند (نوبت) انتخاب واحد من و آرش یکی بود

تا آخر کارشناسی هم یکی باقی میموند

سایت برای هردومون هم زمان باز شد و بهزاد از روی لیست من تند تند کد هارو میخوند و میزدم

آرش هم از روی لیستی که خودش داشت کد میزد

من همون انتخاب های اولم که اولویت هام بودن رو تونستم بردارم. خوش شانسی خیلی بزرگی بود

وقتی تموم شد با رضایت برنامه آرش رو نگاه کردم و دیدم کلش مثل منه

همه ی 20 واحد به جز معارف که خب کلاس دخترها و پسرها جدا بود

و البته چون همه حواسش به برنامه من و کدهایی که بهزاد میگفت بوده، اصلا یادش رفته بود معارف برداره

من متوجه شدم و بش گفتم:

-      پس معارفت کو؟

و اون موقع تازه فهمید چه اشتباهی کرده

توی دانشگاه ما واحدهای خوب معارف همون دو دقیقه اول پر میشدن و بقیه واحدها هم بیشتر معدل رو کم میکردن به جای اینکه زیاد کنن!

آرش ضربه ای به پیشونیش زد و گفت:

-      لعنتی. فراموش کردم.

همون لحظه یکی از همکلاسی هام اومد بالای سرمون و بهمون گفت:

-      برنامتون رو ببینم

آرش به حرفش محلی نذاشت ولی من صفحه رو براش باز کردم و داد زد:

-      بچه ها دلیل اینکه به ما هیچی نرسید به آفرین بود. مثل گرگ همه واحدهای خوب رو برداشته

و یک ثانیه بعدش همه بچه ها دور ما جمع شده بودن

مشخص بود آرش کلافه س

آخر هم طاقت نیاورد و با تلخی رو به بچه ها گفت:

-      خب دیگه بسه. چیو الکی شلوغ کردین، چارتا واحده دیگه

طبیعتا به همکلاسی ها برخورد و رفتن

آرش با دلخوری گفت:

-      من معارف نگرفتم شماها جشن گرفتین

-      آخه چرا حواست نبود؟

-      خب نبود دیگه. حالا چیکار کنیم.

قبلا دیده بودم که بچه ها حضوری میرفتن مرکز معارف و با رئیسش صحبت میکردن و اون هم براشون جای خالی باز میکرد

اگه چیزی که میخواست برداره گروهای زیادی داشت فک کردم که برای آرش هم میشه این کار رو کرد

ازش پرسیدم:

-      دو ترم قبل چیا پاس کردی؟

-      هیچی

چشمام از تعجب نزدیک بود از پیشونیم بزنه بیرون

-      چجوری هیچی؟ ترم اول چی؟ اونو ک دیگه خود دانشگاه بهمون معارف داد

-      من المپیادی ام. از دانشگاه دیگه ای جابجا شدم به اینجا. دیر اومدم. انتخاب واحدمو خودم کردم، نه دانشگاه

خندیدم و گفتم:

-      چه عجیب که خودت انتخاب کردی و این شانس رو داشتی بهترین چیزهارو برداری به جای اینکه یه سری واحد بندازن بت، و توهم برنداشتی

آرش با تن صدای کمی بالاتر از معمولی گفت:

-       اینجوری شد دیگه. بلد نبودم. کسی هم نبود بهم بگه

یکم از تن صداش ترسیدم و با حالت بی تفاوتی گفتم:

-      میتونی بری مرکز معارف و با رئیسش حرف بزنی. دوستام اینکارو کردن و واحد گرفتن

سری تکون داد

انگار از تغییر لحنم متوجه شده بود که دلخور شدم

شروع کردم به جمع کردن وسایلم

با تن صدایی مهربون تر گفت:


Report Page