44

44


#نگاریسم #۴۴

واقعا نمیدونستم چی بگم

اگه میگفتم نه که مامان ضایع میشد

اگه میگفتم آره دروغ بود

برا همین گفتم

- اون دوستم داره.

دائی چند لحظه نگاهم کرد

با تاسف سر تکون داد و گفت

- برو بیرون با مادرت کار خصوصی دارم

بلند شدمو رفتم بیرون

مامان درو بست

صداشونو نمیشنیدم 

نامی و نامدار اومدن دورمو نامدار پرسید چی شده؟

شونه تکون دادمو گفتم

- استادم ازم خواستگاری کرده. دائی شاکی شده

ابرو هر دو پرید بالا

نشستم رو مبلو نامی گفت

- کی از تو خوشش میاد آخه

چشم چرخوندم براش

نامدار نشستو گفت

- مگه استاد جوونم دارین؟

- نه... میان ساله. میشناسینش

هر دو با تعجب به هم نگاه کردن که یهو نامدار گفت

- یا خدا ! بابا سامان

سر تکون دادم

نامی اخمش رفت تو همو گفت

- چه غلطا 

چشم چدخوندمبه این حرکتشو گفتم 

- دانشگاه زدی چیو ترکوندی بخاطر جریمه اش میری سر کار؟

نامی جا خورد

به نامدار نگاه کردمو گفتم

- بخاطر کار تو هم گه بابا از مامان شکایت کرده که والد مناسبی نیست 

سرمو تکیه دادم به مبلو گفتم

- مامان میگه برم با این مردک آشنا شم شاید خوب بود خیالش حداقل از بابت من راحت شه

نامی گفت

- بیخود. من اصلا انصراف میدم فول تایم میرم دنبال کار 

اخم کردمو گفتم

- بیخود. بشین زودتر تمومش کن بعد برو سر کار

منو نامی داشتیم بحث میکردیم که نامدار گفت

- نگار این مرده سالم نیستا.‌‌.. پسرش میگفت بابام دختر بازه. دخترای کم سن میاره خونه ! 

دهنم باز موندو انگار سطل یخ ریختن رو سرم

Report Page